شده و از آن منحرف نتواند شد[۱] و علم و اراده را به قیاس به نفس خودمان نباید به خداوند نسبت بدهیم، زیرا که قیاسات ما در این خصوص باطل است و به خداوند افعال و ارادات و غایاتی نسبت میدهیم که سزاوار بشر است، و در واقع شرک است و متوجه نیستیم که نیکی و بدی و زشتی و زیبائی و پسند و ناپسند و رغبت و نفرت هر حقیقتی داشته باشد نسبت به بشر و سود و زیان او است، و ذات باری برتر از این عوالم است. و خداوند مهر و کین و خشم و رأفت نمیتواند داشته باشد چون هرچه واقع میشود برحسب طبیعت و نظامی است که اقتضای ذات خود او است.
این جمله چنان که گفتیم تازگی ندارد، خاصه برای ما شرقیان، و وحدت وجود از مذاهب دیرین است، اما چگونگی بیان اسپینوزا که مطلب را از لباس عرفان شاعرانه و ذوقی بیرون آورده و برهانی نموده و همهٔ این احکام را از چند فقره تعریف و علوم متعارفه و اصل موضوع بر روش هندسهٔ اقلیدسی درآورده، تازه و بدیع است. و اینک باید به بقیهٔ مندرجات کتاب «علم اخلاق» و تتمیم بیان در فلسفهٔ اسپینوزا بهپردازیم[۲].
- ↑ این کیفیت را که هر امری به علت امر دیگر مقدم بر او واقع میشود، و جز آن نمیتواند بشود به فرانسه Determinisme میگویند یعنی وجوب ترتب معلول بر علت.
- ↑ گفتهاند فلسفهٔ اسپینوزا فلسفهٔ طبیعی است، و آن را که خدا مینامد همان طبیعت است. این راست است و اسپینوزا خود باین معنی تصریح کرده است، ولیکن او طبیعتی را که خدا میخواند مدرک میداند و علم و اراده را صفت ذاتی بلکه حقیقت او میشمارد و مانند طبیعیانی نیست که در عالم متصرف مدرک مرید قائل نیستند، جز اینکه ادراک و ارادهٔ ذات حق را قابل مقایسه با ادراک و ارادهٔ بشری نمیداند.