برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۲۹۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

یکی دیگر از تعریفهای اسپینوزا اینست: «عوارض جوهر را حالت[۱] می‌گویم، یعنی چیزی که در چیز دیگر باشد و به توسط او تعقل شود.» به قول حکمای پیشین اعراض که باید در موضوع باشند.

و از احکام بدیهی و اصول متعارفه اینست که: موجود یا به خود موجود است؛ یعنی جوهر است؛ یا در چیز دیگری است، یعنی حالت است؛ از آن طرف معلوم کردیم که جوهر به معنائی که ما گفته‌ایم منحصر به ذات واجب است، پس می‌توانیم حکم کنیم که هرچه هست در خدا است، و بی او هیچ چیز نمی‌تواند باشد، و نمی‌تواند تعقل شود، یعنی هرچه وجود دارد حالتی است از حالات واجب‌الوجود.

نتیجه‌ای که از این مقدمات گرفته می‌شود اینست که: خدا یکی است، یعنی جوهر یکی بیش نیست، و او مطلقاً نامحدود است، و ادراک نفوس و ابعاد و اجسام باید یا صفات خداوند باشند یا حالات او.

اینجا اسپینوزا تحقیقی دارد که حاصلش اینست: که جسم را از صفات یا حالات خداوند شمردم، اما زنهار این سخن را به این معنی مگیرید که خدا جسم است، من می‌گویم ذات واجب‌الوجود بر جسم نیز احاطه دارد و جسم جوهری نیست که ذاتی مستقل از واجب‌الوجود داشته باشد، و مخلوق هم نیست، به این معنی که صانعی او را از عدم به وجود آورده باشد، زیرا که ثابت کردیم که جوهری جوهر دیگر را ایجاد نمی‌کند. پس، چون جسم یعنی بعد را نه جوهر و ذات مستقل می‌توانیم بدانیم، و نه مصنوع؛ ناچاریم آن را صفتی یا حالتی از واجب‌الوجود بدانیم[۲] و چرا باید از این امر استیحاش نمود، چون بعد هم که حقیقت جسم است نامحدود است، و نالایق نیست که از صفات یا حالات واجب‌الوجود باشد، و در این مقام بر بطلان قول حکمائی که جسم را محدود دانسته‌اند دلیل می‌آورد. و براهین ایشان را نقض


  1. Mode
  2. اگر گران بیابید که جسم را صفت یا حالت واجب‌الوجود بگویند بخاطر بیاورید که این همان معنی است که بزرگان ما آن را تجلی ذات حق می‌خوانند.
–۴۳–