اکنون تعریف دیگر پیش میآوریم و میگوئیم: « خدا وجودی را میگوئیم که نامحدود مطلق (یعنی از هر جهت نامحدود) باشد، یعنی ذاتی که صفاتش بیشمار و هر صفتش حقیقتی باشد، جاوید و نامحدود و چنین ذاتی وجودش واجب است.»
ضمناً باید متوجه بود که در نظر اسپینوزا (و همچنین در نظر دکارت و پیروانش) وجود نامحدود معادل است با وجود کامل و محدود و محصور بودن نقص است. جاویدی هم که روشن است که از لوازم واجب است، زیرا جاوید نبودن محدود بودن در زمان است و به علاوه اگر واجب است چگونه میشود که وقتی باشد که او نباشد؟
هرچند تعریف آخری و حکمی که متضمن است نتیجهٔ تعریفها و احکام پیشین بود، ولیکن اسپینوزا چند برهان هم بر آن اقامه نموده است، از جمله اینکه: از بدیهیات است که هر چیزی وجود داشتنش قدرت است، و وجود نداشتنش عجز است، پس: در صورتی که وجودهای محدود، یعنی ناقص را میبینیم، اگر منکر وجود کامل شویم معنی آن این خواهد بود که ناقص قادر و کامل عاجز است، و این سخن البته باطل است[۱]
پس خدا جوهری است قائم به ذات و جاوید و واجبالوجود، با صفات بیشمار و نامحدود و وجودش مبرهن بلکه بدیهی است. اکنون گوئیم: بنا بر همان مقدمات پیش میتوانیم حکم کنیم براینکه خدا یکی است، بلکه ذاتی غیر از او تعقل نمیتوان کرد، زیرا که او ذاتی است کامل یعنی جامع همهٔ صفات و حقیقت مطلق است، و مطلق حقیقت است، پس اگر جوهر دیگری غیر از او قائل شویم، هر صفت و حقیقتی برای او فرض کنیم ممکن نیست که آن حقیقت در خدا نباشد، پس: لازم میآید که دو ذات دارای یک صفت باشند، و بطالان این امر را پیش از این نمودهایم.
- ↑ این همان برهان وجودی آنسلم و دکارت است که در فصلهای پیش این کتاب آوردهایم اما اسپینوزا بیانش دلنشینتر است.