احاطه دارد، به قول شاعر ایرانی: «اول و آخر این کهنه کتاب افتاده است.»
در بیان فلسفهٔ دکارت نمودار ساختیم؛ که آن فیلسوف در سیر درونی که در امور عالم کرد گذشته از ذات باری دو قسم وجود را محقق یافت، یکی: وجود جسمانی که حقیقتش بعد است؛ دیگری: وجود روحانی که حقیقتش تعقل است. پاسکال نیز این معنی را معتقد است با این خصوصیت که وجود جسمانی را در جنب وجود روحانی بکلی ناچیز میخواند، و انسان را که از جهت جسمانیت حقیر و فقیر و صغیر است، از جهت عقل و روحانیت بزرگ میشمارد چنانکه میگوید: «انسان گیاهی بیش نیست و ناتوانترین موجودات طبیعت است، اما گیاهی است که عقل دارد. برای تباه کردن او لازم نیست کلیهٔ جهان دست بهم دهند، یک بخار و یک قطره آب برای کشتن او بس است، اما اگر سراسر جهان کمر بر هلاک او ببندند، باز او شریفتر از آنست که به هلاک او کمر بسته است، چون او میداند که میمیرد و جهان که بر او چیره میشود ادراک توانائی خود را ندارد.»
پاسکال امر دیگری را قائل است، که هم برتر از عقل است و هم برتر از جسم است، و آن «محبت»[۱] است و بخشی است الهی، و محبت حقیقی آنست که به ذات باری تعلق میگیرد، که مهری که به دیگران تعلق یابد به ذات نیست، بلکه به صفات است که امور عارضی میباشند. و پاسکال در باب محبت که آن را برتر از همهٔ موجودات میداند عبارات زیبا نوشته است.
بنابراینکه پاسکال محبت را برتر از عقل میداند بنیاد علم و اعتقاد را بر اشراق قلبی قرار میدهد و میگوید: «به وجود خدا دل[۲] گواهی میدهد نه عقل، و ایمان از این راه به دست میآید» و نیز میگوید: «دل دلایلی دارد که عقل را به آن دسترس نیست.»