مستقل به نام «اونیورسیته»[۱] یعنی جامعهٔ طلاب و مدرسان که ما بتازگی دانشگاه اصطلاح کردهایم آغاز شد. نخستین اونیورسیتههای مهم در فرانسه و انگلیس، و پس از آن در ایتالیا و اسپانیا و آلمان تشکیل گردید. و آنها در حمایت پاپ و پادشاهان دارای مزایا و استقلال شدند ولیکن منظور اصلی از وجود اونیورسیتهها تربیت و تهیهٔ علمای دین بود و تعلیمات آنها منحصر به علوم مربوط بزبان لاتین و معلوماتی که به توسط دانشمندان اسلامی از یونانیان دریافته بودند، و آن تعلیمات آنسان که در قرون وسطی مقرر شده بود معروف به «اسکولاستیک»[۲] میباشد و این جمله را در جلد اول این کتاب به اجمال و به قدر کفایت شرح دادهایم.
نتیجه اینکه در سدهٔ چهاردهم و پانزدهم، یعنی درست مقارن اوقاتی که ایران و ممالک دیگر اسلامی میدان ترکتازی مغول و اقوام دیگر مانند ایشان گردیده، و حیات تمدنی آنها سکته و لطمه دید که هنوز از زیر آن صدمه کمر راست نکرده است، اروپائیان برای نهضت علمی واقعی مستعد شده بودند، و در سدهٔ شانزدهم میلادی در اروپای غربی و مرکزی جنب و جوشی درگرفت که معروف به «رنسانس»[۳] یعنی تجدید حیات علمی و ادبی میباشد، و مجملی از این احوال و موجبات آن را نیز در جلد اول سیر حکمت بیان کردهایم و برای یادآوری و مزید توضیح گوئیم.
حکمت یا فلسفه در نزد قدما پس از آن که مدون گردید، منشعب بود به حکمت نظری و حکمت عملی. حکمت نظری مشتمل بود بر الهیات، یا حکمت علیا، یا فلسفهٔ اولی، و ریاضیات یا حکمت وسطی و طبیعیات یا حکمت سفلی و حکمت عملی مشتمل بود بر سیاست، مدن و اخلاق و تدبیر منزل، و آنچه بالاختصاص آن را علم میگفتند، همان حکمت نظری بود که در مقدمهٔ آن علوم ادبی و منطق را نیز تحصیل میکردند، و اصول و اساس حکمت در اروپا تا سدهٔ شانزدهم و در نزد ما تا چندی پیش همان تعلیماتی بود که از یونانیان، خاصه سقراط و افلاطون و بالاخص از ارسطو برای ملل