به درستی تعریف کنیم. این است که یافتن تعریف[۱] صحیح در حکمت سقراط کمال اهمیت را دارد، و همین امر است که افلاطون و مخصوصاً ارسطو دنبال آن را گرفته برای یافتن تعریف «حد» بتشخیص نوع و جنس و فصل، یعنی کلیات پی برده و گفتگوی تصور و تصدیق و برهان و قیاس به میان آورده و علم منطق را وضع نمودهاند و بنابراین هرچند واضع منطق ارسطو است نظر به بیانی که کردیم، فضیلت با سقراط است که راه را باز نموده است.
سقراط برای رسیدن به تعریف صحیح، شیوهٔ استقراء[۲] بکار میبرد
یعنی در هر باب شواهد و امثال از امور جاری عادی میآورد، و آنها
را مورد تحقیق و مطالعه قرار میداد، و از این جزئیات تدریجاً به کلیات
میرسید و پس از دریافت قاعدهٔ کلیه آن را بر موارد خاس تطبیق مینمود
فلسفهٔ کلیات
عقلیو برای تعیین تکلیف خصوصی اشخاص
نتیجه میگرفت و بنابراین میتوان
گفت: پس از استقراء به شیوهٔ استنتاج و قیاس[۳]
نیز میرفت و در هر صورت مسلم است که
رشتهٔ استدلال مبتنی بر تصورات کلی را سقراط به دست افلاطون و ارسطو
داده، و از این رو او را مؤسس فلسفهٔ مبنی بر کلیات عقلی[۴] شمردهاند
که مدار علم و حکمت بوده است.
اما عقاید سقراط را در اصول مسائل مهم فلسفی به درستی نمیتوان
باز نمود، چه او هرگز اظهار علم قطعی نمیکرد، و به علاوه تعلیمات خود
را نمینوشت و بنابراین جز آنچه پیروان او بالاختصاص «گزنوفون»[۵]
اصول اخلاقی
سقراطو افلاطون و ارسطو نقل کردهاند،
مأخذی برای پی بردن به تعلیمات او نداریم
مهمترین مأخذ افلاطون است اما او هرچه
نوشته از قول سقراط نقل کرده و به درستی
نمیتوان عقاید استاد و شاگرد را از یکدیگر جدا نمود. آنچه تقریباً
به یقین میتوان دانست اینست که اهتمام سقراط بیشتر مصروف اخلاق