بقلب میآید و بر میگردد و تقطیر میشود، و برای بیان عمل تغذیه و تولید اخلاط مختلف بدن حاجت به چیز دیگر نیست جز اینکه بگوئیم، خون چون رقیق میگردد، و از قلب باطراف شرائین میرود، قوت حرکتش سبب میشود که بعضی از اجزاء آن میان اجزاء اعضاء متوقف میشوند، و بعضی اجزاء دیگر را از آن بیرون کرده، جای آنها را میگیرند، و بر حسب موقع و شکل خردی و بزرگی خلل و فرجی که ملاقات میکنند، در بعضی نقاط بیشتر جا میگیرند تا نقاط دیگر، همچنانکه همه کسی دیده است که غربالهای چند که درشتی منافذ آنها مختلف است، دانههای متفاوت را از یکدیگر جدا میسازند، و از همه مهمتر درمان همهٔ این امور «حدوث روح حیوانی»[۱] است که به نسیم بسیار لطیف، یا شعلهٔ بسیار صافی و حدیدی میماند که دائماً به فراوانی بقلب و دماغ بالا میرود و از آنجا بوسیلهٔ اعصاب به عضلات میرسد، و همهٔ اعضا را بحرکت میآورد و اینکه اجزای پر حرکت و نافذتر خون چون جهت احداث آن روح حیوانی مستعدترند بدماغ بیشتر میل میکنند تا به نقاط دیگر، علتی برای آن لازم نیست فرض کنیم جز اینکه بگوئیم: شرائینی که آن را بدماغ میرسانند از شرائین دیگر که از قلب بر میآید مستقیم ترند، و بنابراین به مقتضای قوانین حرکات که همان قوانین طبیعی میباشند همین که چندین بز متفقاً به یک سو متوجه باشند، و در آنجانب برای همه آنها جا نباشد (چنانکه اجزاء خون که از بطن چپ قلب خارج میشوند، همه متوجهٔ دماغ میگردند)
- ↑ Esprits animaux لفظ روح در اینجا بمعنائی که متبادر بذهن ما است استعمال نشده یعنی: امرمجرد غیرمادی نیست، بلکه ذرات صغیری از خون است که بنا بفرض دکارت چون بعضلات میرسد مایهٔ حرکت آنها میشود و اعصاب را مجوف دانسته، و حامل آن ذرات تصور کرده زیرا که دکارت به جز نفس انسان هیچ چیز مجرد غیر مادی قائل نبوده است.