چنانکه من وصف میکنم خلق شده است[۱] چه، بیشتر محتمل است که خداوند آن را هم از آغاز انسان که میبایست باشد آفریده است، اما یقین است و الهیون مسلم دارند که فعلی که خداوند اکنون به آن فعل عالم را نگاه میدارد درست همان فعلی است که به آن عالم را آفریده است، چنانکه: اگر هم در ابتدای امر جز صورتی مشوش به عالم نمیداد میتوان معتقد شد همینقدر که قوانین طبیعت را مقرر میفرمود و به او مدد میرسانید. تا به رسم خود عمل نماید، به همین وسیله اشیاء مادی صرف به مرور زمان به حالتی که اکنون آنها را میبینیم در میآمدند، و با فرض این که آن اشیاء به این طریق تدریجاً ظهور یافتهاند درک حقیقت آنها آسانتر است، تا این که خلقت آنها را دفعی و از ابتداء ساخته و پرداخته تصور نمائیم، و در هرحال به معجزه بودن خلقت هم خللی وارد نمیآید.
از بیان اجسام بیجان و گیاهها به جانوران و مخصوصاً به انسان پرداختم؛ اما: چون معرفت کافی به احوال آنها نداشتم که به شیوهٔ مسائل دیگر بیان کنم یعنی معلول را از علت درآوردم و باز نمایم که آن موجودت را طبیعت از چه مواد و چسان باید تولید کند، اکتفا کردم به این فرض که خداوند بدن انسان را چه از جهت صورت بیرونی جوارح. و چه از حیث ترکیب درونی اعضاء کاملا همین قسم که هستیم از همان ماده که وصف کرده بودم آفریده و بدواً نفس ناطقه یا چیزی که کار روح نباتی یا حساس را انجام دهد، در آن قرار نداده و فقط در قلب او قسمتی از آن حرارتهای بی روشنی که پیش از این بیان نموده بودم برانگیخته است، و آن حرارت را از همان جنس فرض کردم که علف را هنگامی که برای خشکانیدن جمع میکنند گرم مینماید، یا شراب تازه را روی نقل انگور به جوش میآورد، زیرا چون سنجیدم که در نتیجهٔ این فرض چه اعمالی ممکن است از تن سرزند. آن را
- ↑ یعنی: تام و تمام نه آنطور که مصنف فرض کرده، که خالق ابتدا عناصر و قوانین طبیعت را ایجاد فرموده، و سپس عالم برحسب قوانین طبیعت و بمرور زمان صورت حالیه را یافته است.