وصف میکردم، مانند آن نباشد، یا نتواند باشد، آنگاه از آنجا سخن را بالاختصاص بسوی زمین کشانیدم و باز نمودم که هرچند فرض من صراحت این بود که خداوند در مادهای که زمین را از آن ترکیب کرده، تقل قرار نداده است، معذلک تمام اجزای آن درست بسوی مرکزش متوجه میشوند[۱] و چون در سطح زمین آب و هوا موجود باشد، اوضاع افلاک و ستارگان مخصوصاً ماه میبایست سبب ظهور جزر و مدی شود، که از هر حیث مانند جزر و مد دریاهای ما باشد. و به علاوه هم آب و هم هوا باید جربانی از مشرق بسوی مغرب داشته باشند، چنان که در اقطار میان مدارین[۲] مشاهده میشود، و نیز در روی زمین باید کوه و دریا و چشمه و رودخانه به طبیعت حادث گردد، و در کانها و معدنیات موجود شود، و در بیابانها گیاه بروید، و بطور کلی همهٔ موادی که ممتزج یا مرکب مینامند تکوین گردد، و منجمله چون بعد از ستارگان در دنیا بجز آتش چیزی نمیدانم که نور از آن بتابد، پس: ساعی شدم که آن چه راجع بماهیت آتش است بدرستی معلوم کنم؛ که چگونه ظاهر میشود و دوام مییابد و چرا گاهی حرارت بی نور و زمانی نور بی حرارت دارد و چگونه در اجسام رنگهای گوناگون عارض میسازد و حالات مختلف دیگر. و بعضی را ذوب و برخی را سخت میکند و تقریباً همه را میسوزاند یا تبدیل به دود و خاکستر میکند و بقوت عمل خود از خاکستر آبگیه میسازد، و چون تبدیل خاکستر به شیشه بنظر من یکی از معجبترین اموری است که در طبیعت واقع میشود مخصوصاً از بیان آن مسرت تام داشتم.
ولکن از این بیانات نمیخواستم نتیجه بگیریم که این عالم