بیشتر به آن اطمینان دارند، کمتر یقینی است زیرا هرچند اخلاقاً[۱] این چیزها را میتوان به بقین موجود دانست، و شک در وجود آنها مفاهت به نظر میآید، ولیکن هرگاه شخص عاقل یقین فلسفی را منظور بدارد، ناچار تصدیق خواهد کرد که چون انسان در خواب تنی و زمینی و ستارگانی میبیند بیحقیقت، ولی در حال رؤیا در وجود آنها شک نمیکند؛ بر همین قیاس به آنچه در بیداری حس میکند نیز نمیتواند مطمئن باشد، زیرا: از کجا میتوان دانست که ادراکات هنگام خواب بیحقیقتتر از محسوسات بیداری است؟ در صورتی که در عالم رؤیا هم قوت وحدت آنها غالباً کمتر از بیداری نیست، و هر قدر دانشمندان مطالعه کنند گمان ندارم دلیلی بیابند که بتوانند آن شک را مرتفع کند؛ مگر این که از پیش وجود باری را مسلم بدارند، چه: نخست همین فقره که من آن را قاعده قرار دادم: که هرآنچه ما روشن و آشکارا درک میکنیم حقیقت دارد، یقین نیست مگر به سبب آنکه خداوند موجود، و وجود کامل است. و از ما آنچه هستی است ناشی از او است[۲] و از اینجا معلوم میشود که تصورات ما چون امور
- ↑ دکارت دو قسم یقین قائل است: یقین اخلاقی، برای آنکه شخصی اعمال خود را بر آن مبتنی کند. و یقین فلسفی که بیان عقاید باید باشد، و آن وقتی است که امری در نزد عقل ضروری شود.
- ↑ بر دکارت اعتراض کردهاند که اول اثبات وجود باری را به بداهت کرد، و اینک حقیقت امور بدیهی را متکی به وجود باری میکند یعنی: وجود خداوند را ضامن صحت امور بدیهی قرار میدهد پس دور قائل شده است، و درین باب بحث بسیار کردهاند، منجمله گفتهاند: وقتی که عقل امری را به بداهت درک میکند، صحتش ضمانت خداوند را لازم ندارد. چنانچه: در موقع ادراک وجود، نفس و باریتعالی حاجت نبود، ولیکن هنگامی که عقل استناد به ادراک قبلی میکند نه حضوری در آن صورت اطمینان بدرستی آن نظر بصدق ذات باری میباشد.