برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۲۲۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

ضرورت دارد، یا در تصور کره لازم می‌آید که همهٔ نقاط آن از مرکزش به یک فاصله باشد، بلکه از آنهم بدیهی‌تر و بنابراین هستی خداوند که همان وجود کامل است لااقل به اندازهٔ براهین هندسی متیقن می‌باشد[۱].

اما اینکه بسیاری از مردم شناخت آن وجود، و حتی نفس خویش را دشوار می‌یابند به سبب آنست که هیچگاه ذهن خود را از امور محسوس برتر نمی‌برند و به اندازه‌ای خو کرده‌اند به اینکه همه چیز را به وسیلهٔ قوهٔ خیال که طریق مختص به تصور اشیاء جسمانی است، به ذهن بیاورند که هر چه را به وهم ایشان نگنجد، قابل ادراک نمیدانند. و درستی این قول از اینجا معلوم است که فیلسوفان هم در مدارس به این اصل قائلند که هیچ چیز در فهم انسان وارد نمی‌شود مگر اینکه بدواً به حی درآمده باشد، و حال آنکه تصور خدا و روح البته هیچوقت به حس درنیامده، و هرکس بخواهد برای درک آنها به قوهٔ وهم و متخیله متوصل شود، مانند کسی است که شنیدن آوازها یا بوئیدن بوها را بخواهد به وسیلهٔ چشم انجام دهد، با این تفاوت که اطمینان به قوهٔ باصره کمتر از شامه یا سامعه نیست، لیکن قوهٔ خیال و حس هرگز ما را به چیزی مطمئن نمی‌سازد مگر این که فهم ما میانجی شود.[۲]

باری اگر هنوز کسانی هستند که با دلائلی که من آورده‌ام، به هستی خداوند و روح خویش یقین نکرده‌اند، باید بدانند که وجود چیزهای دیگر مانند تن و زمین و ستارگان و مانند آنها، که شاید


  1. حکمای اروپا این بیان را برهان وجودی Preuve onologique گفته‌اند، ولیکن در حقیقت برهان نیست، و حاصل کلام دکارت این می‌شود که تصور وجود خداوند از ضروریات عقلی و بدیهیات است.
  2. یعنی حواس ظاهر همه در عرض یکدیگرند، در حالی که عقل فوق حواس است، پس: توقع ادراک معقولات از حواس ظاهر بیجاتر است تا توقع ادراک بو از چشم.
–۲۱۱–