هرچند مانند اینکه در بیابان دور دست افتاده باشم، توانستهام به تنهائی و گوشهنشینی بسر برم.
بخش چهارم
نمیدانم نخستین مطالعاتی را که آنجا کردم، باید برای شما نقل کنم یا نه؟ زیرا که آن فکرها چنان فلسفی و از اندیشههای متعارفی دور است؛ که شاید برای همهکس خوش آیند نباشد. ولیکن برای این که همه بتوانند نظر کنید در این که مبانی که من اختیار کردهام استوار هست یا نیست، یک اندازه خود را ناچار میدانم که سخنی از آن به میان آورم[۱]
از دیر زمانی برخورده بودم باینکه در اخلاقیات گاهی لازم میشود آدمی از عقایدی پیروی کند که غیر یقینی بودن آن را میداند، ولیکن مصلحت در این میبیند که آن را یقین فرض کند، چنان که پیش از این بیان کردیم، اما من چون در آن هنگام میخواستم فقط بجستجوی حقیقت مشغول باشم، معتقد شدم که باید بکلی شیوهٔ مخالف اختیار کنم، و آنچه را اندکی محل شبهه پندارم غلط انگارم، تا ببینم آیا سرانجام چیزی در ذهن باقی میماند که بدرستی غیر مشکوک باشد، پس، چون گاهی از اوقات حس ما خطا میکند، و ما را باشتباه میاندازد فرض کردم که هیچ امری از امور جهان در واقع چنان نیست که حواس بتصور ما در میآورند، و چون کسانی هستند که در مقام استدلال حتی در مسائل بسیار سادهٔ هندسه بخطا میروند، و استدلال غلط میکنند، و برای منهم مانند مردم دیگر خطا جایز است، پس، همهٔ دلائلی را که پیش از این برهان پنداشته بودم، غلط انگاشتم، و چون همهٔ عوالمی که به بیداری برای ما دست میدهد در خواب هم پیش میآید، در صورتی که هیچیک از
- ↑ گذشته از غموض مطالب عبارت هم ایجاز مخل دارد، و باید به توضیحاتی که در فلسفهٔ دکارت دادهایم مراجعه نمود، به صفحهٔ ۱۴۸ رجوع فرمائید.