از اینرو من بهیچوجه طبایع شهرآشوب بیآرام را نمیپسندم که اصل و نسب و استطاعت آنها درخور اشتغال بامور عامه نیست، ولیکن همواره فکر تجدد و اصلاحی در آن امور دارند. اگر میدانستم در این رساله چیزی هست که چنین سفاهتی دربارهٔ من بگمان میآورد از اجازهٔ نشر آن دلخور میشدم چه دلخواه من بیش از این نیست که افکار خویش را اصلاح کنم و بر بنیادی استوار سازم که خود آنرا پی افکنده باشم، پس اگر کار خویش را پسندیده و نمونهٔ آنرا برای شما باز مینمایم از آن نیست که مردمان را به پیروی آن میخوانم کسانیکه فضل خداوند بیشتر شامل حال ایشان است شاید نقشههای عالیتر داشته باشند ولیکن برای بسیاری از مردم از آن میترسم که پیروی همین نقشه برتر از توانائی ایشان باشد، و همه کس را نمیرسد که بخواهد همهٔ عقایدی که سابقاً بذهنش راه یافته پاک کند، چه بیشتر مردم از دو گروهاند که برای هیچیک از ایشان اینکار شایسته نیست، یکی آنانکه خود را داناتر از آنکه هستند میدانند و از شتاب در اتخاذ رأی خودداری نمیتوانند از آن اندازه صبر و حوصله ندارند که انگار خویش را بترتیب جریان دهند و بنابراین اگر اصولی که در دست دارند محل شک و ریب قرار داده از راه عمومی کج شوند، هرگز سررشتهٔ کار را بدست نمیآورند و همهٔ عمر گمراه میمانند. گروه دیگر کسانی هستند که بسبب عقل یا فروتنی خود مردم دیگر را در تمیز درست از نادرست تواناتر از خویش شناخته و از ایشان تعلیم میتوانند کرد و بنابراین باید به پیروی عقاید آنان اکتفا نمایند و از اینکه بقوهٔ شخصی افکار خویش را بهبودی دهند منصرف باشند.
اما من اگر همواره تنها یک استاد داشته یا اختلاف عقایدی
یکی از بزرگترین منقلب کنندگان افکار است، از متهم شدن بانقلاب سخت پرهیز داشته است، مخصوصاً در عقاید دینی، و چون تعلیمات علمی آن زمان در دست اولیاء دین بود منقلب کردن آنها هم تزلزل اساس دین محسوب میشد.