برمانیدستغییر و تبدیل و حرکت را بکلی خطا و غیر واقع میپندارد، و معتقد به سکون و دوام و ثبات است. میگوید: وجود نه آغاز دارد، نه انجام، چه اگر آغاز میداشت ناچار باید فرض کنیم: یا از وجود برآمده، یا از عدم، اگر از وجود برآمده، پس زادهٔ خود است و حادث نیست. اگر بگوئید از عدم ناشی شده، عقل از آن امتناع دارد، و هم چنین انجام یعنی مرگ و فنا و تغییر و تبدیل ندارد زیرا انتقال از وجود یا به وجود است یا به عدم. اگر به وجود است پس تغییر نکرده و نابود هم نشده است، انتقال به عدم را هم عقل از قبولش عاجز است، و نیز برای وجود حرکت قائل نیست، زیرا حرکت ناچار در مکان باید واقع شود و مکان یا وجود است یا عدم، اگر وجود است پس حرکت وجود در او حرکت در خود است، یعنی سکون است، و اگر عدم است حرکت ممکن نیست، چه حرکت در مکان باید بشود، و نیز برخلاف انکساغورس و ذیمقراطیس قائل به خلاء نیست و وجود را واحد و پیوسته میداند یعنی یک پارچه و بدون اجزا، چه، اگر اجزا داشته باشد و میان آن اجزا خلاء باشد، خلاء وجود است یا عدم: و اگر وجود است پس اجزا از یکدیگر جدا نیستند، و وجود پیوسته است، و اگر عدم است چگونه میتواند میان اجزاء جدائی بیندازد، پس وجود یکی است و پیوسته و نامحدود، و ازلی و ابدی و بیتغییر و ساکن و پایدار و قائم به خود و این عقیده برای انسان از تعقل حاصل میشود و شخص خردمند جز به وجود واحد که کل وجود، و وجود کل است قائل نتواند شد، و به محسوسات نباید اعتماد کرد که انسان را به خطا میاندازند، و دربارهٔ وجود آنچه غیر از وحدت و سکون به نظر آید گمان و پندار و عاری از حقیقت است زیرا قول به وجود متکثر و متغیر و متحرک ناچار منجر به تناقض میگردد و عقل از قبول تناقض ممتنع است.
از آنچه گفتیم بر میآید که برمانیدس ظاهراً نخستین حکیمی است که برای کشف حقیقت، ادراکات حسی و ظاهری را کنار گذاشته و مجرد تعقل را کافی دانسته است بیاینکه آن را مبنی بر تجربیات و مشاهدات
نماید[۱] و در استدلال عقلی هم شیوهٔ احتجاج لفظی و جدل را پسندیده
- ↑ اروپائیان این شیوه را Rationalisme میگویند یعنی حکمت تعقلی در مقابل Expirisme یعنی حکمت مبنی بر تجربه و مشاهده.