و بیشی، دراعراض است و در هر نوع از موجودات صورت[۱] یا حقیقت افراد بیش و کم ندارد.
اما باک ندارم و میگویم که بگمانم طالعم یار بوده و در روزگار جوانی براههائی افتادهام که مرا بنظرهائی و اصولی رهبری نموده و بآن واسطه روشی برای خود درست کردهام که میتوانم بآن روش اندک اندک بر معرفتم بیفزایم و کم کم آنرا ببالاترین مرتبه که ذهن ضعیف و عمر کوتاه من امکان وصولش را هتحمل است برسانم. چه هم اکنون بهرههائی از آن بردهام[۲] که هرچند در احکامی که دربارهٔ خود میکنم میخواهم بیشتر بجانب شک متمایل باشم تا غرور، و چون بدیدهٔ حکیم بکارهای همهٔ مردم مینگرم تقریباً هیچیک نیست که بچشمم لغو و بیهوده نیاید. با اینهمه از پیشرفتهائیکه بگمان خود در جستجوی حقیقت کردهام بسی خرسندی دارم و برای آینده هم چنان امیدوارم که میتوانم باور کنم که اگر در میان مشاغل بشری شغلی درست و نیکو و مهم باشد آنست که من برگزیدهام.
ولیکن ممکن است من باشتباه بوده و آنچه را زر و الماس میپندارم مس و خزف باشد، زیرا که میدانم ما چه اندازهٔ دربارهٔ خود ممکن است سهو کنیم و از تصدیقهائی هم که دوستان دربارهٔ ما میکنند باید بدگمان باشیم. اما دلخواه من آنست که در این گفتار بنمایم که از چه راهی رفتهام و احوال خود را مانند تصویری نمایش دهم که همه کسی بتواند دربارهٔ آن حکم کند[۳] تا از عقایدی که اظهار میشود و
- ↑ صورت در اینجا باصطلاح ارسطو و در مقابل ماده استعمال شده یعنی حقیقت هرچیز و صورت و ماده که جوهرند محل اعراضند و اعراض شخصیت افراد را متحقق میسازند.
- ↑ هنگامی که دکارت این کتاب را مینوشت با آنکه چهل سال بیشتر نداشت در ریاضیات اکتشافات عمده نموده و در طبیعیات و الهیات تحقیقات مهم کرده بود.
- ↑ اشاره است به نقاشی که پشت پردهٔ نقاشی خود پنهان شد، بگفتگوی مردمانی که نقادی میکردند گوش میداد و استفاده میکرد.