چون معلوم کردیم که تن و روان کاملا از یکدیگر متمایزند، و روان مجرد و روحانی است، و اشرف از تن است، و فنا به او راه نمییابد، پس: خوشی روان برتر از خوشی تن است، و آخرت بهتر از دنیا دل نبستن به دنیا و مال دنیا است، پس: نباید از مرگ ترسید، و به مال دنیا دل نباید بست، و دنبال لذایذ روحانی باید رفت. این دو دستور از اصول مابعدالطبیعه به دست آمد، اما از علم طبیعی هم میتوانیم دستور اخلاقی بیرون بیاوریم، به این معنی: که احتراز از تکبر و تذلل چون به بزرگی جهان پی بردیم، و دانستیم آن را نهایتی نیست، حقارت وجود کرهٔ زمین را که مسکن و مأوای ما است درخواهیم یافت و برخواهیم خورد به اینکه: ممکن نیست کلیهٔ عالم برای وجود زمین، و زمین برای وجود انسان خلق شده باشد. چه: این عقیده ناچار منتهی میشود به اینکه مقر اصلی انسان همین خاک است، و زندگی حقیقی همین حیات دنیا است، و در این صورت همت انسان پست میشود، و چون غالباً امور دنیا موافق مطلوب جریان نمییابد، اگر این زندگانی را اصل بدانیم تلخ کام و ناراضی خواهیم شد، و روزگار را هرچند به بدی خواهیم گذرانید، ولی اگر امید سعادت اخروی را داشته باشیم، هرچند حیات دنیوی بر وفق رضا نباشد خرسند خواهیم بود. ضمناً نظر به این مراتب، نه غرور و تکبر بیجا خواهیم داشت، نه ذلت و فروتنی پست به خود راه خواهیم داد.
اما دستوری که در معاشرت با مردم دنیا باید پیروی کرد، بنیادش بر این است که: اگرچه هر فردی از ما از افراد دیگر جدا است، ولیکن چون تنها نمیتوانیم زیست کنیم، ناچار باید منافع خود را نوع پرستی تابع منافع حقیقی جماعتی که جزء آنها هستیم بنمائیم، پس در این صورت روشن میشود، که کرهٔ زمین جزئی از کل جهان، و مسکن هریک از افراد