«مقولات دهگانه» و «کلیات پنجگانهٔ» ارسطو را کنار گذاشته، همهٔ امور رأ سه قسم میشمارد: نخست آنچه قائم بذات است که «جوهر»[۱] مینامیم، و میگوید قائم به ذات حقیقی یکی بیش نیست، یعنی: ذات باری که جوهر مطلق نامحدود است، و نفس و جسم جوهر نسبی محدودند، دوم صفت «اصلی»[۲] جوهر (یا صفت نفسیه) که مقوم ماهیت و حقیقت او است، و آن در هریک از جوهرها یکی بیش نیست (فکر در نفس بعد در جسم کمال در واجبالوجود). سوم «حالات»[۳] و «عوارض جوهر» که بدون جوهر موجود و متصور نمیشوند.
این بود خلاصهٔ تحقیقات دکارت در مابعدالطبیعه، یا فلسفهٔ اولی که به ترتیبی درآورده و به عباراتی ادا کردیم که فهم آن آسان باشد. و چنان که ملاحظه میفرمائید آن دانشمند در این باب چندان به طول و تفصیل قائل نگردیده، و وارد مباحث بسیار نشده، و روی همرفته آشکار است که از مسائل فلسفهٔ اولی به کمترین مقدار ضرورت قناعت داشته، و در بعضی از نامهها تصریح کرده است به اینکه: شخص نباید اوقات خویش را مصروف تفکر در آن مسائل نماید، و همین قدر کافی است که در همهٔ عمر یکمرتبه اصول مابعدالطبیعه را فهم و ضبط کند. و و بقیهٔ اوقات را به مطالعات دیگر مشغول دارد. و دربارهٔ خود میگوید: من سالی بیش از چند ساعت معدود به افکار راجع به مابعدالطبیعه نپرداختهام، و همین اندازه هم که در این باب اهتمام ورزیده است، چنانکه پیش از این گفتیم، برای این بوده: که اساس و مأخذ برای یقین به معلومات به دست بیاورد. اما این که از عهدهٔ این کار به درستی برآمده یا نه؟ داستان دیگری است.
طبیعیات
پیش از این گفتهایم که دکارت بهمهٔ علوم به نظر ریاضی مینگریست اصول طبیعی و در هر موضوع از آن جنبه تحقیق میکرد. در طبیعیات این کیفیت به خوبی محسوس است، چنان که از بیان آینده معلوم خواهد شد.