که در ذهن من است، یا باید مخلوق ذهن من، یعنی ناشی از وجود خودم باشد، یا حقیقتی خارجی آن را در ذهن من ایجاد کرده باشد، و آن علت خارجی هم لااقل به اندازهٔ ذهن یعنی نفس من دارای حقیقت و کمال باشد.
حال چون صور موجود در ذهن خود را از مد نظر میگذرانم، میبینم بعضی اصلا روشن و متمایز نیستند، تا بتوانم آنها را حق بدانم، مانند، گرمی و سردی و روشنائی و تاریکی و امثال آن، زیرا که مثلا نمیدانم آیا سردی عدم گرمی است، یا گرمی عدم سردی است، یا هر دو حقیقت دارند. و شاید هیچکدام حقیقت ندارند پس، اگر حقیقت ندارند منشأ حقیقی هم ندارند، یعنی: جنبهٔ نقص و عدمی ذات من منشأ آنها است، و اگر حقیقتی دارند، چنان ضعیف است که ذات خود من از آنها قویتر است، و ممکن است منشأ آنها باشد، و اما تصورات دیگر که در ذهن من است مانند: جسم و مدت و عدد و غیر آن، که روشن و متمایز و بنابراین باید آنها را حق بدانم. باز نمیتوانم مطمئن باشم که وجود خارجی دارند. زیرا مثلا در خصوص جسم هرچند او دارای ابعاد است، و نفس من أبعاد ندارد، و بنابراین باهم متبایناند، اما هر دو جوهرند، و جوهر جسمانی برتر و قویتر از نفس من نیست، پس تصور جسم و احوال او ممکن است ناشی از نفس خود من و بسته به او باشد. تصور مدت را هم میتوانم مخلوق ذهن خود بدانم، زیرا وجود خود را در حال حاضر میبینم و به یاد دارم که پیش از این هم موجود بودم، و نیز چون افکار و احوال مختلف یعنی متعدد در نفس خود میبینم تصور عدد در ذهنم ایجاد میشود، حاصل اینکه هیچیک از صور ذهنی خود را نمییابم که مجبور باشم برای او منشأ و علت خارجی حقیقی قائل شوم.
برهان اول بر وجود صانع باقی میماند یک امر و بس: و آن تصوری است که از خداوند در ذهن دارم، یعنی: ذات نامتناهی و جاوید و بیتغییر و مستقل و همهدان و همه توان، که خود من و هر چیز دیگری که موجود باشد معلول و مخلوق اوست. این تصور را حق اینست که نمیتوانم از خود ناشی بدانم. زیرا من وجودی محدود و