پرش به محتوا

برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۱۵۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

دکارت می‌گوید، پس از آنکه به هستی خویش مطمئن شدم، توجه کردم به اینکه چه هستم، و دیدم هیچ حقیقتی را دربارهٔ خود نمی‌توانم به یقین قائل باشم. جز فکر داشتن، زیرا تا فکر دارم ماهیت نفس می‌توانم خود را موجود بدانم، و اگر فکر (شعور) از من زائل شود، دلیلی بر وجود داشتنم نخواهد بود، و چون وجودم (یعنی وجود نفس یا ذهنم) فقط مبتنی بر فکر داشتن است، و اثبات این وجود در حالی میسر شد که هنوز وجود بدن و اعضای آن ثابت نگردیده، پس: اثبات وجود نفس محتاج به اثبات بدن و مکان و لوازم دیگر نیست، پس: حقیقت و ماهیت من (یعنی نفس من) جز فکر چیزی نیست. و از کلمات دکارت برمی‌آید که مرادش از فکر همهٔ احوال و متعلقات نفس است، از حس و خیال و شعور و تعقل و مهر و کین و اراده و تصور و تصدیق و غیر آنها، و می‌گوید: هر گاه کسی مدعی شود که مدرکات محسوس و مخیل یقینی‌تر از علم به وجود نفس، یا ذهن است، گوئیم، چنین نیست، زیرا محسوسات و مخیلات را هم ذهن درک، می‌کند و خواه حقیقت داشته باشند یا تخیل صرف باشند، دلیل بر وجود ذهن یا نفس که آنها را درک یا تخیل می‌کند می‌باشند و در این خصوص شبهه نمی‌توان کرد.

پس از اثبات وجود نفس و متعلقات آن: نخستین حقیقتی که دکارت خود را بر اثبات آن توانا دیده، وجود صانع است. ولیکن مقدمتاً می‌گوید: در ضمن این تحقیقات یک اصل هم بر من مسلم مایهٔ یقین شد و آن اینست که: هرچه را عقل روشن و متمایز دریابد حق است، چنانکه یقین من به وجود نفس از این جهت میسر شد که آن را روشن و متمایز دریافتم، و این حکم برای تحصیل علم در دست من قاعده‌ای کلی است. و این در واقع عبارت دیگری است از همان قاعدهٔ نخستین از قواعد چهارگانهٔ روش تحصیل علم که پیش از این بیان کرده‌ایم.

مقدمهٔ دیگر اینکه: به جز نفس آنچه من ادراک می‌کنم، جز

–۱۵۰–