درمییابد در آن صورت دائره معرفت ما بسیار محدود خواهد بود، زیرا بسائط در جنب مرکبات، و امور مطلق در جنب امور نسبی، بسیار محدودند و اگر بنابراین باشد، مجهولات را چگونه معلوم خواهیم کرد؟ و علوم چگونه خواهیم ساخت؟
حل این مشکل از قاعدهٔ دوم شروع میشود که میگوید: «هر یک قاعدهٔ تحلیل از مشکلاتی که به مطالعه درآورم تا میتوانم و به اندازهای که برای تسهیل حل آن لازم است تقسیم به اجزاء نمایم.» و این همان «عمل تحلیل»[۱] است که پیش بیان کردیم. به عبارت دیگر، چون مجهول البته امری مرکب و معقد است پس برای معلوم کردنش آن را به قدری تجزیه کنیم تا به جزء بسیط ساده که معلوم است برسیم و گره را بگشائیم.
پس از آنکه مبادی و اجزاء بسیط یک مسئله مرکب را استخراج نمودیم، میرویم بر سر اینکه مسئلهٔ مبتلابههای ما چگونه از آن مبادی و بسائط مرکب شده است، و به این روش حقیقت مسئله مکشوف خواهد قاعده ترکیب شد، یعنی: پس از تجزیه و تحلیل به «ترکیب»[۲] میپردازیم و این عمل همانست که در قاعدهٔ سوم به این عبارت ادا کرده است که: «افکار خویش را به ترتیب جاری سازم، و از سادهترین چیزها که علم به آنها آسان باشد آغاز کرده، کم کم به معرفت مرکبات برسم، و حتی برای اموری که طبعاً تقدم و تأخر ندارد ترتب فرض کنم.»
در این قسمت نکتهای را که مخصوصاً سفارش میکند: رعایت ترتیب است در سیر دادن ذهن، از امر بسیط معلوم به امر مرکب مجهول. یعنی: از بسیط مطلق باید رفت به بسیط نسبی، که فیالجمله رعایت ترتیب مرکب باشد، و از نسبی به نسبیتر و بر همین قیاس تا برسیم به مرکب تام که مجهول و مطلوب است، و اگر غیر از این کنند چنانست که از پای عمارت بخواهند بدون وسیلهٔ نردبان به فراز بام روند.