بدسائس و با طبع سنگین دکارت ناسازگار بود، پس آهنگ کشورهای دیگر نمود، و داخل در لشگریان رئیس جمهوری هلاند شد، زیرا که آن زمان دولتها لشگر ملی نداشتند، و از همهٔ قبایل و امم، سپاهی و فرمانده به مزدوری میگرفتند. اما منظور دکارت نه جنک کردن بود، نه مزد گرفتن، بلکه وسیلهٔ سیر و سیاحت میجست چنانکه چندی بعد از هلاند به آلمان رفت.
هنگام توقف درهلاند واقعهٔ کوچکی او را دوباره به تفکرات علمی مشغول کرد یعنی: روزی اعلانی به دیوار دید مشتمل بر طرح یک مسئلهٔ ریاضی که بنا به عادت آن زمان در آن سرزمین، فضلا مسائل علمی طرح و اعلان میکردند؛ تا اهل ذوق بحل آنها بپردازند. دکارت زبان هلندی درست نمیدانست، از دیگری که مشغول خواندن اعلان بود درخواست کرد مسئله را باو بگوید، آن کس از اهل علم بود و «بکمان»[۱] نام داشت و گفت: میگویم بشرط آنکه اگر مسئله را حل کردی به من بنمائی، دکارت این کار را کرد و بکمان که گمان نداشت جوان بر حل مسئله توانا باشد، از استعداد ریاضی او در شگفت آمد، و با او دوست شد و ترغیبش کرد که از اشتغال به علم تن نزند، و دکارت این پند را پذیرفت؛ تا آنکه شبی از شبهای پائیز (ظاهراً دهم ماه نوامبر ۱۶۱۶) در «نوبورگ»[۲] از شهرهای آلمان در حالی که در کنار آتش تفکر میکرد، روش علمی تازهای بر او مکشوف شد، و همان شب سه مرتبه خوابهائی دید و تعبیر آن ها را چنین کرد: که خداوند او را به دنبال کردن آن رشته از تفکرات گمارده است، اما باز سیاحت را رها نکرده، در آلمان و مجارستان و ایطالیا و شاید دانمارک و لهستان گردش نمود، و مدت نه سال بسیر آفاق و انفس اشتغال و با دانشمندان ملاقات و گفتگوها داشت، سرانجام عشق فراوان به کسب معرفت و تحقیقات علمی و میل به پرهیز از معاشرت و مزاحمت مردم، و بیرغبتی به جاه و آوازه، او را بر آن داشت که گوشه نشینی کند، پس هلاند را که برای او کشوری