در مائهٔ چهاردهم پیروان اکام تعلیمات او را دنبال کردند، و توسعه دادند و به افکار تازهٔ انقلابی که در مائهٔ شانزدهم و هفدهم در علم و حکمت واقع شد نزدیک شدند.
در قرون وسطی بسیاری از حکما و علمای مسیحی مشرب عرفان عارف مشربان و عقاید باطنی شبیه بتصوف مشرق زمین نیز داشتند که به شرح و تفصیل آنها نمیپردازیم، کسانی که در این مشرب نامی هستند در مائهٔ سیزدهم «بناوانتور» ایطالیائی است که لقب «پاک» دارد[۱] و در مائهٔ چهاردهم و پانزدهم «اکهارت»[۲] آلمانی و «ژرسن»[۳] فرانسوی میباشد.
***
از شرح اجمالی که در این فصل و فصل پیش از سیر علم و حکمت در قرون وسطی دادیم برمیآید که در آن دوره کار مهمی که اروپائیان کردهاند اینست که معلومات یونانیان یعنی افلاطون و ارسطو و افلاطونیان اخیر را مستقیماً یا به واسطهٔ دانشمندان اسلامی و یهودی اخذ کرده، و در ظرف چندین قرن آنها را ورزیده و زیر و رو نموده و موضوع مباحثه قرار داده، و روشها و مشربهای مختلف اختیار نمودهاند؛ ولیکن از حدود معلومات قدیم تجاوز نکردهاند. جماعتی از ایشان کلیات و تصورات ذهنی را موجود حقیقی و اصلی پنداشته، و بعضی دیگر آنها را بیحقیقت انگاشته، و اسم و صوت دانسته، و اگر وجودی برای آنها قائل شدهاند فقط در ذهن بوده است، به عبارت دیگر: اختلاف میان ارسطو و افلاطون را موضوع نظر و بحث دائمی قرار دادند، و انواع گفتگوها در این باب پیش آوردند و نتیجهٔ مهمی که میخواستند از این مباحثات بگیرند این بود: که برای انسان علم بر اشیاء و حقایق به چه وسیله حاصل میشود؟ آیا منشاء معلومات ما عقل و تصورات معقول است؟ یا ادراکات حس است؟ و این بحث در عقاید دینی آنها هم مدخلیت تام داشت که ما موضوع نظر خود قرار ندادیم.