فلسفهٔ ارسطو را یکسره اختیار، و با تصرفات مختصری که در آن به عمل آورده به وجهی باز نمود که درست با اصول دیانت مسیح سازگار بوده باشد، و اجمال آن چنین است:
رهبر انسان بسوی خداوند هم خود خداوند است، که وجود خویش را به فضل و رحمت خود به میانجیگری حضرت عیسی فلسفهٔ طماس بر مردمان آشکار ساخته است، و انسان چاره ندارد جز اینکه باین حقیقت ایمان داشته باشد، و عقل را دسترس به دریافت آن نیست و کاری که از حکمت بر میآید اینست که شبهات و مشکلات را دفع نماید، به عبارت دیگر، فلسفه باید خدمتگزار دیانت باشد، و چون ارسطو پیشرو سپاه حضرت عیسی بود، حکمت صحیح همان فلسفهٔ ارسطو است و خادم حوزهٔ مسیحیت است.
تعریف فلسفه چنانکه ارسطو گفته اینست: علم به وجود از حیث اینکه وجود است.
وجود دو قسم است: ذاتی و ذهنی، و ذوات بسیطاند یا مرکب، از ماده و صورت.
ماده، وجود بالقوه است، و صورت، وجود بالفعل، و جمع و تفریق صورت و ماده عبارتست از کون و فساد، و چون صور با ماده جمع میشوند انواع و اجناس و افراد را تحقق میدهند.
ماده جنبهٔ نقص است، و صورت جنبهٔ کمال، و صورتها هرچه به نقص و ماده نزدیکتر باشند انواع و افرادشان بیشتر است، و هرچه رو به کمال میروند به وحدت نزدیک میشوند، تا برسیم بصورت صور یعنی «صورت بیماده» که به هیچوجه انواع و افراد ندارد، و کون و فساد در او نیست، و ذات بسیط یگانه و محرک نخستین و علةالعلل است. زیرا که سلسلهٔ علل را نمیتوان نامتناهی دانست، و او آفریننده است و عالم را از نیستی به هستی آورده و مایهٔ نیکی، بلکه خود نیکی است، و بدی در او راه ندارد، زیرا که بدی عدم است نه وجود.
عالم آفرینش بهترین عوالم ممکن است، چه اگر کاملترین