پر طاوس است بر وی بسته مرواریدتر | شکل پروین است در وی رسته رنگ زعفران | |||||
از معانی اندرو پرگنده لختی گفتهام | از ره فرهنگ و دانش وز ره سود و زیان | |||||
گر برو خُلق خداوند جهان فرمان دهد | بنده اندر دانش از اندیشه بگدازم روان |
در پایان سدهٔ ششم هجری، خواجه بهاءالدین محمد بن علی بن محمد بن الحسن الظهیریالکاتب سمرقندی – صاحب دیوان رسائل سلطان طمغاج خاقان[۱] پادشاه ماوراءالنهر – ترجمهٔ سندبادنامه را، که نثری ساده و از حلیهٔ عبارت عاری بود، تهذیب و بزبان ادبی فصیح مزین بامثال و اخبار و آثار و اشعار پارسی و تازی تحریر و بمخدوم معظم خود تقدیم کرده است.
صاحب لبابالالباب، در ترجمهٔ شرفالواعظین شمسالدین محمد الدقائقی مروزی تحریر بختیارنامه و سندبادنامه را باو نسبت میدهد و مینویسد: «مدتی مدید در بخارا مقام داشت و در خیال این داعی آنست که وی را دیده است، چه در خاطر میگردد که در مسجد کوی «بالوی» که منسوبست باصحاب امام معظم و مقتدای اعظم (ابو عبدالله محمد بن ادریس) شافعی مطلبی علیه منالله الرحمة والرضوان تذکیر میگفت.» روانشاد شیخ محمد قزوینی بسیار مستعبد میدانست که دو تن در زمان واحد متصدی تهذیب و اصلاح یک کتاب گردند. زیرا که ظهیری و عوفی معاصر بودهاند و از طرف دیگر عوفی میگوید دقائقی را در بخارا دیده و در مجلس تذکیرش حاضر شده است. بدیهی است که در نسبت تحریر سندبادنامه بدقائقی سهو کرده است. – ولی داستان بختیارنامه که آن نیز از پهلوی ساسانی ترجمه شده، با اصلاح شمسالدین محمد دقائقی بچاپ رسیده و در دست است.
- ↑ رکنالدین قلج طمغاج ابراهیم بن الحسین ما قبل آخرین ملوک خانیهٔ ماوراءالنهر بوده و در حدود سنهٔ ۶۰۰ هجری قمری در گذشته است. محمد عوفی در ترجمهٔ او گوید: «پادشاهی بود که کمال حلمش خاک در دیدهٔ جبال راسخ میزد و با وقار او جرم زمین سبکسار مینمود، پیوسته مصحف نبشتی بخطی چون در منثور و بمجهولی دادی تا بفروختی و قوت خود از آن ساختی. در آن وقت که بر تخت سمرقند نشست از اطراف و جوانب فتنهها برخاسته بود، امام شمس الدین ولوالجی او را رباعی گفت:
تاجداران این سلسله را خاقانیه و ایلک خانیه و آلافراسیاب گویند. روزگار پادشاهی ایشان در ماوراءالنهر، پس از سپری کشتن دولت سامانیان و پیش از مغول نزدیک ۳۳۰ سال امتداد یافته است. – ماوراءالنهر کشور پهناور پست در غایت معموری و آبادانی: شرقیش فرغانه و کاشغر، غربیش خوارزم، شمالیش تاشکند و جنوبیش بلخ.شاهی که ازو شیر فلک را بیم است خسرو فر و رستم دل و جم تعظیم است ای دیو ستم رو که سلیمان آمد ای آتش فتنه هین که ابراهیم است.»