برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۹
 
  هر که می‌آرد رخش را در نظر می‌زند گلبانگ «ما هذا بشر»  
  گرچه هست او یک برادر شاه را هست با صد جان برابر شاه را  
  آمد او شه را برادر یار هم در زمانه باشد این بسیار کم  
  گفت با دانشوری آن ساده مرد کای بدانش نزد هر آزاده فرد  
۱۳۵  باز کن زین نکتهٔ پوشیده پوست که برادر به بود یا یار و دوست  
  گفت نبود پیش دانا هیچ چیز زآن برادر به که باشد یار نیز  
  بر سر گردون خدایا ماه و سال تا فراق فرقدان باشد محال  
  این دو اختر را بهم تابنده دار بر سریر مکرمت پاینده دار  

(در صفت ضعف و پیری و سدّ باب منفعت‌گیری)

(از مشاعر و قوا و جوارح و اعضا)

  عمرها شد تا درین کاخ کهن تار نظمم بسته بر عود سخن  
۱۴۰  هر زمان از نو نوائی میزنم دم ز دیرین ماجرائی میزنم  
  رفت عمر و این نوا آخر نشد کاست جان وین ماجرا آخر نشد  
  پشت من چون چنگ خم گشت و هنوز هر شبی در ساز و عودم تا بروز  
  عود ناساز است و کرده روزگار دست مطرب را ز پیری رعشه‌دار  
  نغمهٔ این عود موزون چون بود لحن این مطرب بقانون چون بود  
۱۴۵  وقت شد کین عود را خوش بشکنم بهر بوی خوش در آتش افگنم  
  خام باشد عود را ناخوش زدن خوش بود در عود خام آتش زدن  
  بو که عطر افشان شود این عود خام عقل و دین را زو شود خوشبو مشام  
  عقل و دین را تقویت دادن به است زآنکه این تن روی در سستی نه است  
  رخنها در رستهٔ دندان فتاد کی توان بر خوردنی دندان نهاد  
2