این برگ همسنجی شدهاست.
۶
| شاه عادل نیست جز ظلالٓه | خلق را ظلالٓه آمد پناه | |||||
| هر چه ذات شخص ازان پیرایه است | پیش دانا مثل آن در سایه است | |||||
| ۷۵ | هست چون این سایه عین سایه دار | هان و هان تا ننگری در سایه خوار | ||||
| سایه عکس ذات صاحب سایه است | وز صفات ذات او پر مایه است | |||||
| هرچه در ذاتش نهانست از صفات | باشد از سایه هویدا در جهات | |||||
| از شکوه خسروان کامگار | میشود فر الٓهی آشکار | |||||
| ور برین دعوی ترا باید گواه | رو نظر کن در شه عالم پناه | |||||
| ۸۰ | شهریاری کز یسار و از یمین | عرصهٔ ملک جمش زیر نگین | ||||
| شاه یعقوب آن جهانداری که هست | با علوش ذروهٔ افلاک پست | |||||
| ملک هستی فسحت میدان او | گوی گردون در خم چوگان او | |||||
| خاک نعل رخش او بوسد هلال | پشت کوژ او برین معنیست دال | |||||
| بر سر این طارم دور از گزند | قدر او زین خاکبوسی شد بلند | |||||
| ۸۵ | دست او رسم کرم را تازه کرد | جود حاتم را بلند آوازه کرد | ||||
| نام او دیباچهٔ دیوان عدل | حکم او سنجیدهٔ میزان عدل | |||||
| نور عدلش در شبستان عدم | کرده حبس ظلمت ظلم و ستم | |||||
| شد ز حسن خُلق مشهور زمن | هست میراث وی این خلق حسن | |||||
| والدش موکب بدارالخلد راند | از وی این خلق حسن میراث ماند | |||||
| ۹۰ | پایهٔ از تخت او چرخ کبود | تاجداران پیش تختش در سجود | ||||
| پیش تختش کس ز سجده سر نتافت | هر که سر بر تافت از وی سر نیافت | |||||
| سروری سر خاک راهش کردنست | آبرو رو در رهش آوردنست | |||||
| هر کرا سر در ره او خاک شد | خاک او تاج سر افلاک شد | |||||
| هر کرا خاک درش داد آبروی | شد هر آب رو بچشمش آب جوی | |||||