برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۵۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۵۱
 
  چون زر مغشوش در آتش فتد گر شکستی اوفتد بر غش فتد  
۹۲۰  کار مردان دارد از یزدان نصیب نیست این از همّت مردان غریب  
  پیش صاحب همّت این ظاهر بود هر که بی همّت بود منکر بود  

(حکایت آن منافق و آن مؤمن صادق که ردای وی را در)

(ردای خود به پیچید و در کورهٔ آتش نهاد، ردای)

(منافق بسوخت و ردای مؤمن سالم بماند)

  دین‌پرستی کورهٔ آتش به پیش گرم چون آتش بکسب و کار خویش  
  با منافق شیوهٔ در دین دورنگ از پیء اثبات دین برداشت جنگ  
  آن منافق گفت با این دین‌پرست هان بیار ار حجّتی داری بدست  
۹۲۵  زو ردایش را طلب کرد از نخست در ردای خویشتن پیچید چست  
  در میان کورهٔ آتش نهاد در ردای خصم دین آتش فتاد  
  ماند سالم زآن ردای مرد دین هین ببین خاصّیّت نور یقین  
  کآن درونی سوخت چون خاشاک و خس وآنچه بیرون بود سالم ماند و بس  

(باز ماندن سلامان از ابسال و زاری کردن بر مفارقت وی)

  باشد اندر دار و گیر روز و شب عاشق بیچاره را حالی عجب  
۹۳۰  هر چه از تیر بلا بر وی رسد از کمان چرخ پی در پی رسد  
  ناگذشته از گلویش خنجری از قفای آن در آید دیگری  
  گر بدارد دوست از بیداد دست بر وی از سنگ رقیب آید شکست  
  ور بگردد از سرش سنگ رقیب یابد از طعن ملامت گو نصیب  
  ور رهد زینها بریزد خون به تیغ شحنهٔ هجرش بصد درد و دریغ  
۹۳۵  چون سلامان کوه آتش بر فروخت واندرو ابسال را چون خس بسوخت  
7a