برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۴۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۴۶
 
  می‎بری عمری بسر در جست و جوی چیست مقصودت ز جست و جو بگوی  
  در کنار تو بجز مقصود نی مانع مقصود تو موجود نی  
  گفت مقصود آن که با عذرا بهم روی خویش اندر یکی صحرا نهم  
  در میان بادیه گیرم وطن بر سر یک چشمه باشم خیمه زن  
۸۳۰  دوست زآنجا دور و دشمن نیز هم جان ز خلق آسوده و تن نیز هم  
  گر روم هر سو دو صد فرسنگ بیش نآیدم از آدمی دیّار پیش  
  دیده گردد مو بمو اعضای من قبلهٔ رویم شود عذرای من  
  با هزاران دیده رو سویش کنم تا ابد نظّارهٔ رویش کنم  
  بلکه از نظّاره هم یک سو شوم وز دوئی آزاد گردم او شوم  
۸۳۵  تا دوئی باقی بود دوری بود جان اسیر داغ مهجوری بود  
  چون نهد عاشق بکوی وصل گام جز یکی می در نگنجد والسّلام  

(آگاه شدن شاه از رفتن سلامان و خبر نایافتن از حال وی)

(و آئینهٔ گیتی‌نمای را کار فرمودن و حال وی دانستن)

  شه چو شد آگاه بعد از چند گاه زآن فراق جان گداز عمرکاه  
  ناله بر گردون رسانیدن گرفت وز دو دیده خون چکانیدن گرفت  
  گفت کز هر جا خبر جستند باز کس نبود آگاه از آن پوشیده راز  
۸۴۰  داشت شاه آئینهٔ گیتی نمای پرده ز اسرار همه گیتی کشای  
  چون دل عارف نبود از وی نهان هیچ حالی از بد و نیک جهان  
  گفت کان آئینه را آرند پیش تا در آن بیند رخ مقصود خویش  
  چون بر آن آئینه افتادش نظر یافت از گم گشتگان خود خبر  
  هر دو را عشرت کنان در بیشه دید وز غم ایّام بی اندیشه دید