برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۴۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۴۳
 
  مشرب عذب وصالش تلخ شد غرّهٔ ماه نشاطش سلخ شد  
  بر نیامد هیچ جا از وی دمی کش نیفتاد از ملامت ماتمی  
  جانش از تیر ملامت ریش گشت در دل اندوهی که بودش بیش گشت  
  می‎بکاهد از ملامت جان مرد صبر بر وی کی بود امکان مرد  
۷۷۰  می‎توان یک زخم خورد از تیغ تیز چون پیاپی شد چه چاره جز گریز  
  روزها اندیشه‌کاری پیشه کرد بارها در کار خویش اندیشه کرد  
  با هزار اندیشه در تدبیر کار یافت کارش بر فرار آخر قرار  
  کرد خاطر از وطن پرداخته محملی از بهر رفتن ساخته  
  چون در آمد شب روان محمل ببست تنگ با ابسال در محمل نشست  
۷۷۵  هم سلامان نغز و هم ابسال نغز محمل از هر دو چو بادام دو مغز  
  وقت رفتن رفته سر بر دوش هم گاه خفتن خفته در آغوش هم  
  هر دو را پهلو به پهلو متّصل بود محمل تنگ از آن رفتن نه دل  
  یار بی اغیار چون در بر بود خانه هرچه تنگتر بهتر بود  
  بلکه هر جا یار را افتد درنگ کی بود بر عاشق دلخسته تنگ  

(حکایت فراخ بودن زندان تنگ بر زلیخا در مشاهدهٔ یوسف علیه‌السلام)

۷۸۰  یوسف کنعان چو در زندان نشست بر زلیخا آمد از هجران شکست  
  خان و مان بر وی چو زندان تنگ شد سوی زندان هر شبش آهنگ شد  
  گفت با او فارغی از داغ عشق نا چشیده میوهٔ از باغ عشق  
  چند ازین بستان سرای نازنین چون گنهگاران شوی زندان نشین  
  گفت باشد از جمال دوست دور عرصهٔ آفاق بر من چشم مور  
۷۸۵  ور کنم با او بچشم مور جای خوشترم باشد ز صد بستان سرای  
6a