برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۴۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۴۲
 
  هرچه آن را من ز اول قابلم کی توانم کآخر از وی بگسلم  
  بلکه هست از قدرت فاعل بدر برخلاف آن برون دادن اثر  

(حکایت پیر روستائی با پسر خود)

۷۵۰  راد مردی شد مسافر با پسر هر دو را بر یک خرک بار سفر  
  بود پای از محنت ره ریششان بر سر آن کوهی آمد پیششان  
  کوهی از بالا بلندی پر شکوه موج‌‎زن دریائی اندر پای کوه  
  بر سر آن کوه راهی نیک تنگ کز عبورش بود پای وهم لنگ  
  هیچکس زآنجا نیارستی گذار تا نکردی از شکم پا همچو مار  
۷۵۵  هرچه افتادی از آن باریک راه قعر دریا بودیش آرامگاه  
  ناگهان شد آن خرک زآنجا خطا زد پسر بانگ از قفایش کای خدا  
  شد خرم زینجا خطا مگذاریش هر کجا باشد سلامت داریش  
  پیر گفتا بانگ کم زن ای پسر کاختیار از دست او هم شد بدر  
  گر تو حکم راست خواهی خیز راست اختیار اینجا گمان بردن خطاست  

(تنگ شدن کار بر سلامان از ملامت بسیار و شاه)

(و حکیم را گذاشتن و با ابسال راه گریز برداشتن)

۷۶۰  هر کجا از عشق جانی درهم است محنت اندر محنت و غم در غم است  
  خاصّه عشقی کش ملامت یار شد گفت و گوی ناصحان بسیار شد  
  از ملامت سخت گردد کار عشق وز ملامت‌گر فزون تیمار عشق  
  بی ملامت عشق جان پروردن است چون ملامت یار شد خون خوردن است  
  چون سلامان آن ملامتها شنید جان شیرینش ز غم بر لب رسید  
۷۶۵  مهر ابسال از درون او نکند لیک شوری در درون او فگند