برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۴
 
  ور توئی این من کجایم کیستم در شماری من نیایم چیستم  
  ای خدا آن کُرد بی سرمایه‌ام از همه کُردان فروتر پایه‌ام  
  ده ز فضلت رونقی این کُرد را کن ز لطفت راوقی این دُرد را  
۴۰  تا ز هر آلایشی صافی شوم اهل دل را شربت شافی شوم  
  جامی آسا یک بیک را شاد کام خم خم ار نبود رسانم جام جام  
  ور بمن این مکرمت باشد بدیع خواجهٔ کونین را آرم شفیع  

(نعت خواجهٔ که طوق بندگیش رِبقهٔ گردن سربلندان)

(است و داغ غلامیش نشان دولت ارجمندان)

  خواجهٔ کِش خیل شاهان بنده‌اند حلقهٔ حکمش بگوش افگنده‌اند  
  مقبلان را قبلهٔ جان روی اوست کعبهٔ امید خاک کوی اوست  
۴۵  کویش آمد کعبهٔ هر محرمی کعبه را نبود گزیر از زمزمی  
  زمزم آن چشمهای پرنم است آبروی عارفان زآن زمزم است  
  نعرهٔ زمزم فشانان از غمش نالهٔ گردونچهای زمزمش  
  کعبه بی وی از بتان پر سنگ بود بر خداجویان حریمش تنگ بود  
  سعی او از بیخ و بن برکند شان در بیابان عدم افگند شان  
۵۰  شارع دین پاک گشت از سنگ لاخ بر خدا جویان شد آن میدان فراخ  
  شد قدمگاه خلیل او را بکام عالی از یمن قدومش آن مقام  
  بر حجر نام یمین الله نهاد بر یمین الله بحرمت بوسه داد  
  دست کم دادست در روی زمین هیچ کس را دستبوسی اینچنین  
  مرو را رو در صفا بود از ازل سعی او مشکور در سهل و جبل  
۵۵  نسخهٔ کونین را دیباچه اوست جمله عالم مفلس‌اند و خواجه اوست