برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۳۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۷
 
۶۵۵  خاطرش از بهر دفع آن خمار جرعهٔ می‎خواست لیک از لعل یار  
  یار را بی‎زحمت اغیار خواند پهلوی خود بر سر مسند نشاند  
  برقع شرم از جمالش باز کرد عشرت دوشینه با او ساز کرد  
  روز دیگر هم بدین دستور بود چشم زخم دهر ازیشان دور بود  
  روز هفته هفته شد مه ماه سال ماه و سالی خالی از رنج و ملال  
۶۶۰  همّتش آن بود کآن عیش و طرب نی بروز افتد ز یکدیگر نه شب  
  لیک دور چرخ میگفت از کمین نیست داب من که بگذارم چنین  
  ای بسا صحبت که روز انگیختم چون شب آمد سلک آن بگسیختم  
  وی بسا دولت که دادم وقت شام صبحدم را نوبت آن شد تمام  

(حکایت آن اعرابی که خوان خلیفه را دید و پسندید و گفت بعد ازین)

(من دایم اینجا خواهم رسید و جواب گفتن خلیفه که شاید نگذارند)

(و گفتن اعرابی که آن وقت تقصیر از شما خواهد بود نه از من)

  روی در بغداد کرد اعرابی‎ء در تمنای غنیمت یابیء  
۶۶۵  بعد چندین روز بار انتظار بر سر خوان خلافت یافت بار  
  پیش او افتاد خالی از گزند یک طبق پالوده از جلاّب قند  
  چرب و شیرین چون زبان اهل دل نرم و نازک چون لب هر دل گسل  
  ایمن از آزار مشت ژاژ خای چون نهی بر لب کند در معده جای  
  چون دهان از خوردن آن ساخت پاک با خلیفه گفت دور از ترس و باک  
۶۷۰  کای ترا بر ذروهٔ افلاک مهد بستم اکنون با خدای خویش عهد  
  کاندرین مهمان سرای سبز فام از برای چاشت یا امّید شام  
  جز سوی خوان تو ننهم گام خویش تا ازین پالوده گیرم کام خویش  
  شد خلیفه زآن سخن خندان و گفت ای ز تو پوشیده اسرار نهفت