برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۲۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۹
 
  چو دماغ او شدی از باده گرم بر گرفتی از میان جلباب شرم  
  گاه با قوّال دمساز آمدی با مغنّی نغمه پرداز آمدی  
  تن تنش را از لب شکّر شکن چون مسیحا جان در آوردی بتن  
۵۰۵  گه شدی همراه نائی ره سپر کردی از لبها نیش را نیشکر  
  بانگ نی را با شکر آمیختی گوش را شکّر بدامن ریختی  
  گاهی از چنگی گرفتی چنگ را تیز کردی سوزناک آهنگ را  
  فندق تر ریختی بر خشک تار در تر و در خشک افگندی شرار  
  گاهی از بربط چو طفل خوردسال در کنار خود بزخم گوشمال  
۵۱۰  نالهای دردناک انگیختی بالغان را از مژه خون ریختی  
  گاه می‎شد بلبل‎آوا در غزل گاه میزد دست در قول و عمل  
  هر شب اینش کار بودی تا سحر با حریفان اینچنین بردی بسر  
  چون تن از خواب سحر آسودیش بامدادان عزم میدان بودیش  

(صفت چوگان باختن وی با همسران و گوی بردن از دیگران)

  صبحدم چون شاه این نیلی تتق بارگی راندی بمیدان افق  
۵۲۰  شد سلامان نیم مست و نیم خواب پای کردی سوی میدان در رکاب  
  با گروهی از نژاد خسروان خوردسال و تازه روی و نوجوان  
  هر یکی در خیل خوبان سروری آفت ملکی بلای کشوری  
  صولجان بر کف بمیدان تاختی گوی زر کش در میان انداختی  
  یک بیک چوگان زنان جویان حال گرد یک مه حلقه کرده صد هلال  
۵۲۰  گر چه بودی زخم چوگان از همه بود چابک تر سلامان از همه  
  گوی بردی از همه با صد شتاب گوی مه بود و سلامان آفتاب