این برگ همسنجی شدهاست.
۲۸
گردن او سر فراز مهوشان | در کمندش گردن گردنکشان | |||||
پاکبازان از پیٔ دفع گزند | از دعا بر بازویش تعویذ بند | |||||
۴۸۵ | پست ازو قدر همه زور آوران | زیر دستش صاعد سیمین بران | ||||
ساعدش را از یسار و از یمین | جان فشانان نقد جان در آستین | |||||
پنجهاش داده شکست سیم ناب | دست هر پولاد بازو داده تاب | |||||
نقد راحت از دو کف در مشت او | حسن خاتم ختم بر انگشت او | |||||
هر چه از وصف جمالش گفته شد | گوهری از بحر صورت سفته شد | |||||
۴۹۰ | گوش جان را کن بسوی من گرو | شمّهٔ از دیگر احوالش شنو |
(در صفت حدّت فهم و جودت نظم و نثر وی)
لطف طبعش در سخن مو میشگافت | لفظ نشنیده بمعنی میشتافت | |||||
پیش از آن کش لفظ در گوش آمدی | معنیش در ربقهٔ هوش آمدی | |||||
هر چه نظم از بحر طبعش یک گهر | هر چه نثر از باغ لطفش یک ثمر | |||||
چون ثریّا پایهٔ نظمش بلند | چون بناتالنعش نثرش ارجمند | |||||
۴۹۵ | در لطائف لعل او حاضر جواب | در دقائق فهم او صافی چو آب | ||||
خطّ او چون خطّ خوبان دلفریب | خوشنویسان زآن چو عاشق ناشکیب | |||||
چون گرفتی خامهٔ مشکین رقم | آفرین کردی برو لوح و قلم | |||||
جانش از هر حکمتی محظوظ بود | نکتهای حکمتش محفوظ بود | |||||
در ادای حکمت یونانیان | گفتیش یونانیان نعم البیان |
(در صفت بزم و عیشسازی و سرود عشرتپردازیٔ وی)
۵۰۰ | شب که از هر کار دل پرداختی | با حریفان نرد عشرت باختی | ||||
بزمگاهی چون بهشت آراستی | مطربان حور پیکر خواستی |