برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۲۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۷
 
  مهر آن مه بس که در جانش نشست چشم مهر از هر که غیر او به بست  
  گر میسّر گشتیش بی هیچ شک کردیش جا در بصر چون مردمک  
  بعد چندی چون ز شیرش باز کرد نوع دیگر کار و بار آغاز کرد  
  وقت خفتن راست کردی بسترش سوختی چون شمع بالای سرش  
۴۶۵  بامداد از خواب چون برخاستی همچو زرّین لعبتش آراستی  
  سرمه کردی نرگس شهلای او چست بستی جامه بر بالای او  
  کج نهادی بر سرش زرّین کلا وز برش آویختی زلف سیاه  
  با مرصّع بندهای لعل و زر بر میان نازکش بستی کمر  
  کرد این سان خدمتش بیگاه و گه تا شدش سال جوانی چارده  
۴۷۰  چارده بودش بخوبی ماه رو سال او شد چارده چون ماه او  
  پایهٔ حسنش بسی بالا گرفت در همه دلها هوایش جا گرفت  
  شد یکی صد حسن او وآن صد هزار صد هزاران دل ز عشقش بیقرار  
  با قد چون نیزه بود آن دل پسند آفتابی گشته یک نیزه بلند  
  نیزه واری قدّ او چون سر کشید بر دل هر کس ازو زخمی رسید  
۴۷۵  زآن بلندی هر کجا افگند تاب سوخت جان عالمی زآن آفتاب  
  جبهه‌اش بدر و از آن نیمی نهان با هلال منخسف کرده قران  
  بینی‌اش زیر هلال منخسف در میان ماه کافوری الف  
  چشم مستش آهوی مردم شکار جلوه گاهش در میان لاله‌زار  
  ملک خوبی را برخها شاه بود شوکت شاهی باو همراه بود  
۴۸۰  خاتم شاهیش لعل آتشین گنج درّ و گوهرش زیر نگین  
  تازه سیبش میوهٔ باغ بهشت آفرین بر دست آن کین میوه کشت  
  چشمه سار لطف سیب غبغبش تشنگان را آمده جان بر لبش  
4a