برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۲۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۶
 
  بلکه دزدی پی بآنجا برده بود هر چه آنجا بود غارت کرده بود  
۴۴۵  در بر آن سیمین صدف بشگافته گوهر کام خود آنجا یافته  
  هرچه باشد دیگری را دست زد بهتر از چشم قبولش هست رد  

(حکایت آن موسوس سودائی که بسبب آلایش جانوران دریائی دست)

(از آب دریا شست و آبی پاکیزه تر از آب دریا جست)

  آن موسوس بر لب دریا نشست تا کند بهر تقرّب آبدست  
  دید دریائی پر از ماهی و مار جقر و خرچنگش هزار اندر هزار  
  هر طرف مرغان آبی در شناه غوطه‌زن از قعر دریا قوت خواه  
۴۵۰  گفت دریائی که چندین جانور گردد اندر وی به صبح و شام در  
  کی سزد کز وی بشویم دست و روی شستم اکنون دست خود زین شست و شوی  
  چشمهٔ خواهم بسان زمزمی کوته از وی دست هر نامحرمی  
  کآنچه شد آلوده از آلودگان فارغند از وی جگر پالودگان  

(قیام نمودن ابسال بدایگئ سلامان و دامن)

(بر زدن بر پرورش آن پاکیزه دامان)

  شاه چون دایه گرفت ابسال را تا سلامان همایون فال را  
۴۵۵  آورد در دامن احسان خویش پرورد از رشحهٔ پستان خویش  
  چشم او چون بر سلامان اوفتاد زآن نظر چاکش بدامان اوفتاد  
  شد بجان مشعوف لطف گوهرش همچو گوهر بست در مهد زرش  
  در تماشای رخ آن دلفروز رفت ازو خواب شب و آرام روز  
  روز تا شب جدّ او و جهد او بود در بست و کشاد مهد او  
۴۶۰  گه تنش را شستی از مشک و گلاب گه گرفتی شکّرش در شهد ناب