برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۲۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۰
 
  آنچنان فرزند کآخر در دعا مرگ او جستن نباید از خدا  

(حکایت شخصی که در ولادت فرزندی از بزرگی استمداد)

(کرده بود و باز از برای خلاصی از شرّ وی)

(از همان بزرگ استمداد همّت کرد)

  پیش شیخی رفت آن مرد فضول بهر بی فرزندیش خاطر ملول  
  گفت با من دار شیخا همّتی تا ببخشد کردگارم دولتی  
۳۳۰  تازه سروی روید از آب و گلم کز وجود او بیاساید دلم  
  یعنی آید در کنارم یک پسر کز جمال او شوم روشن بصر  
  شیخ گفتا خویش را رنجه مدار وا گذار این کار را با کردگار  
  در هر آن کاری که آری روی و رای مصلحت را از تو به داند خدای  
  گفت شیخا من بدین مقصود اسیر مانده‌ام از من عنایت وا مگیر  
۳۳۵  از دعا شو قاصد بهبود من تا بزودی رو دهد مقصود من  
  شیخ حالی بر دعا برداشت دست بر نشان افتاد تیر او ز شست  
  یک پسر چون آهوی چین مشکبار از شکارستان غیبش شد شکار  
  چون نهال شهوت و شاخ هوا یافت در آب و گلش نشو و نما  
  با حریفان باده نوشیدن گرفت در پئ هر کام کوشیدن گرفت  
۳۴۰  مست شد جا بر کنار بام کرد دختر همسایه را بدنام کردد  
  شوهر دختر ز پیش او گریخت ور نه خونش را بخنجز خواست ریخت  
  شحنه را دادند ازین صورت خبر بدرهای زر طمع کرد از پدر  
  روز و شب این بود کار و بار او فاش شد در شهر و کو کردار او  
  نی نصیحت را اثر بودی درو نی سیاست کارگر بودی درو