برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۱۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۷
 
  هر کجا پایت خورد غوطه بخاک کن بناخنهای دست آن را مغاک  
  چون دهی آن خاک را زینسان شکست شک ندارم کافتدت گنجی بدست  
  چون بصدق و اعتقاد آن ساده مرد رفت و بر قول معبّر کار کرد  
۲۷۵  شد فرو در جست و جو نابرده رنج در نخستین گام پای او بگنج  
  صدق می باید بهر کاری که هست تا فتد دامان مقصودت بدست  
  گر فتد در صدقت اندک تاب و پیچ جست و جوی تو همه هیچست و هیچ  

(آغاز مقال در شرح صورت حال سلامان و ابسال)

  شهریاری بود در یونان زمین چون سکندر صاحب تاج و نگین  
  بود در عهدش یکی حکمت شناس کاخ حکمت را قوی کرده اساس  
۲۸۰  اهل حکمت یک بیک شاگرد او حلقه بسته جمله گرداگرد او  
  شاه چون دانست قدرش را شریف ساختش در خلوت و صحبت حریف  
  جز بتدبیرش نرفتی نیم گام جز به تلقینش نجستی هیچ کام  
  در جهانگیری ز بس تدبیر کرد قاف تا قافش همه تسخیر کرد  
  خلق را از عدل و جودش ساخت کار شد بدان بنیاد ملکش استوار  
۲۸۵  شاه چون نبود بنفس خود حکیم یا حکیمی نبودش یار و ندیم  
  قصر ملکش را بود بنیاد سست کم فتد قانون حکم او درست  
  خالی از نعت و نشان عدل و ظلم فرق نتواند میان عدل و ظلم  
  ظلم را بندد بجای عدل کار عدل را داند بسان ظلم عار  
  عالم از بیداد او گردد خراب چشمه‌سار ملک و دین از وی سراب  
۲۹۰  نکتهٔخوش گفته است آن دور بین عدل دارد ملک را قایم نه دین  
  کفر کیشی کو بعدل آید فره ملک را از ظالم دیندار به