تشنه بودند. آیا در خرمشهر نشنیده بود که تا کنون چندین بار زنها و بچههائی که بهوای رختشوئی کنار رودخانه رفته بودند، آنها را کوسه ماهی در آب کشیده و نصف کرده؟ زیر پایش لرزه خفیف کشتی را حس کرد. صدای آواز فلزی موتور میآمد. تا چشم کار میکرد آب بود که عقب میزد و بکشتی حمله میکرد. کشتی آب را میشکافت و مثل خونابهای که از جراحات جاری بشود، تکههای کف دنبالش کشیده میشد. دو پرنده کوچک که معلوم نبود آشیانه آنها کجاست پشت سر کشتی پرواز میکردند. همه اینها بنظرش عجیب و غریب و باور نکردنی آمد. آنوقت مردمان دیگری که در طبقه زیرین کشتی مسکن داشتند، آیا آنها دیگر چه نوع آدمیزادی بودند؟ ولی هیچ کدام از مسافرین اضطرابی از خود ظاهر نمیساختند. اما این دلیل کافی نبود که باعث آرامش فکر سید نصرالله باشد، زیرا فرق وجود او که افتخار نژاد بشر بشمار میرفت با دیگران از زمین تا آسمان بود!
سید نصرالله معتقد بود که بیجهت اهالی کاشان مشهور بترسو هستند، مگر هرودوتوس ننوشته که ایرانیان قدیم از آب و دریا هراس میکردهاند. باضافه حافظ مگر شیرازی نبود او هم از دریا ترسیده؟ یادش افتاد که در کتابی خوانده بود که اکبر شاه هندی حافظ را بهندوستان دعوت کرد ولی حافظ از منظره کشتی و دریا ترسیده و از مسافرت صرفنظر کرد. چنانکه بهمین مناسبت میگوید: