برگه:Sage-velgard.pdf/۱۴۹

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۱‍۵۵
میهن‌پرست

باشی پور را به هندوستان برده خودش و مردم را مسخره بکند. آیا صادرات معارفی آبرومندتری پیدا نمیشد؟ – سید نصرالله یک مرتبه ملتفت شد که عنان عقل را بدست احساسات سپرده. زیرا در طی تجربیات زندگی برخورده بود که نان و آش در همین هوچی بازیهای یک مشت تازه بدوران رسیده و نمایشهای لوس پیدا میشود که خاک در چشم عوام میپاشند، مردم را گول زده و کیسه را پر پول میسازند. – وانگهی مگر خود او را وادار نکردند که در پرورش افکار برای دورهٔ مشعشع مداحی بکند؟ او هم پذیرفت برای اینکه هنرنمائی بکند و داد سخنوری بدهد و بالاخره بآنهای دیگر بفهماند که کهر کم از کبود نیست! الحق موضوع بکری را انتخاب کرد: مادر میهن را تشبیه بناخوش رو بقبله کرده بود که رضاخان را بشیوهٔ ژیلبلاس با شیشه اماله و شاخ حجامت بالای سرش آورده بودند و بالاخره او را نجات داد! (با وجود کدورت خاطر پوزخندی زد.) آنهای دیگر دهنشان میچائید که بتوانند نطقی با چنین الفاظ وزین و عبارات دلنشین بکنند. او همهٔ این علماء و فضلا را بزرگ کرده بود و خوب میشناخت. بفرنگ رفته‌ها و متجددین و قدیمیهایش همه سر و ته یک کرباس بودند فقط عناوین آنها فرق میکرد. پیشتر میرفتند نجف حجت الاسلام میشدند و حالا میرفتند فرنگ با عنوان دکتری برمیگشتند و کارشان عوام فریبی و همهٔ حواسشان توی شکم و زیر شکمشان بود. همه فکر خانهٔ سه طبقه و اتومبیل و مأموریت بخارجه بودند. اگرچه سید نصرالله بخارجه نرفته