برگه:Sage-velgard.pdf/۱۴۱

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۱۴۷
میهن‌پرست

که از دور لنگر انداخته بودند تماشا کرد. – تا کنون او دریا را روی نقشهٔ جغرافیا دیده بود و عکس درخت خرما را در کتابها مشاهده کرده بود. حالا همهٔ اینها را بچشم خودش میدید! فوراً محاسن جهانگردی و مسافرت را که قدما در کتب خودشان ذکر کرده بودند بیاد آورد. – دنیا بنظرش وسیع و شگفت انگیز جلوه کرد. با خودش گفت: «بسیار سفر باید، تا پخته شود خام!» و یک نوع خود پسندی فلسفی حس کرد اما همینکه بیاد آورد امشب باید سوار کشتی بشود، ضربان قلبش تند شد و اظهار خستگی کرد.

سید نصرالله تا غروب که موقع حرکت کشتی بود، به مهمانی گذرانید. ولی هیجان و اضطراب مخصوصی در دل داشت. مثل کسیکه برای عمل خطرناکی عنقریب باطاق جراحی خواهد رفت. و بطور مستقیم یا غیر مستقیم از حضار راجع بمسافرت دریا کسب اطلاع مینمود طرف غروب مانند نالهٔ ناامیدی، صدای سوت کشتی بلند شد، سید نصرالله دلش تو ریخت. میزبانان فوراً اثاثیهٔ سید نصرالله را از گمرک تحویل گرفته در بلم گذاشتند. و در بلم دیگر او را در میان خودشان نشانده بطرف کشتی روانه شدند. سید نصرالله کیف محتوی کتابچهٔ لغات جدید و عکس حکیم باشی پور را بشکمش چسبانیده بود. بلم تکان میخورد، امواج دریا جلو مهتاب مثل نقره میدرخشیدند و درخت های سبز تیرهٔ خرما دو طرف ساحل در سکوت صف کشیده بودند. سید نصرالله همهٔ اینها را با تنفر و سوءظن نگاه کرد، مثل شتری که برای قربانی انتخاب شده و قبل از کشتن به