برگه:Sage-velgard.pdf/۱۳۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۱۳۷
تاریکخانه

گویا مقصودم فقط تملق غیر مستقیم ﺍز میزبانم بود. اما ﺍو بی‌آنکه اعتنائی بحرف من بکند، نگاه دردناکش رﺍ چند ثانیه بمن ﺍندﺍخت، دوباره پلکهای چشمش پائین ﺁمد. زبان رﺍ روی لبهایش میمالید مثل ﺍینکه اصلا ملتفت من نیست و در دنیای دیگری سیر میکند. گفت: «– من همیشه ﺁرزو میکردم که جای رﺍحتی، مطابق سلیقه و تمایل خودم تهیه بکنم. باﻻخره ﺍطاق و جائیکه دیگرون درست کرده بودن بدرد من نمیخورد. من میخوﺍستم توی خودم و در خودم باشم، برﺍی ﺍین کار دﺍرﺍئی خودمو پول نقد کردم. آمدم درین محل و ﺍین ﺍطاقو مطابق میل خودم ساختم. تمام ﺍین پرده‌های مخملو با خودم ﺁوردم. بتمام جزئیات ﺍین ﺍطاق خودم رسیدگی کردم. – فقط ﺁباژور سرخ یادم رفته بود. باﻻخره بعد ﺍز ﺍونکه نقشه و ﺍندﺍزیه ﺍونو دستور دﺍدم در تهرون درست بکن، امروز بمن رسید. وگرنه هیچ میل ندﺍرم که ﺍز ﺍطاق خودم خارج بشم و یا با کسی معاشرت بکنم. حتا خورﺍک خودمو منحصر بشیر کردم برﺍی ﺍینکه در هر حالت، خوﺍبیده یا نشسته بتونم ﺍونو بخورم و محتاج به تهیه غذا نباشم. – ولی با خودم عهد کردم روزی که کیسه‌ام به ته کشید یا محتاج بکس دیگه بشم، بزندگی خودم خاتمه بدم. امشب ﺍولین شبیس که تو ﺍطاق خودم خوﺍ‌هم خوﺍبید. من یه نفر ﺁدم خوشبخت هسم که به ﺁرزوی خودم‬ رسیدم. – یه نفر خوشبخت، چقد تصورش مشکله، من هیچوقت نمیتونسم تصورشو بکنم، اما ﺍﻵن من یه‬ نفر خوشبختم!