برگه:Sage-velgard.pdf/۱۳۱

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۱۳۶
سگ ولگرد

بعد ﺍزین خطابهٔ سرشار، یکمرتبه خاموش شد. مثل ﺍینکه مقصود ﺍز همهٔ این حرف‌ها تبرئهٔ خودش بود. آیا ﺍین‬ شخص یکنفر بچه ﺍعیان خسته و زده شده ﺍز زندگی بود یا ناخوشی غریبی دﺍشت؟ در هر صورت مثل مردم‬ معمولی فکر نمیکرد. من نمیدﺍنستم چه جوﺍب بدهم صورتش حالت مخصوصی بخود گرفته بود: خطی که از کنار لبش میگذشت گودتر و سخت‌تر شده بود، یک رگ کبود روی پیشانی ورم کرده بود. وقتیکه حرف میزد پرکهای بینیش میلرزید پریدگی رنگ ﺍو جلو نور سرخ حالت خسته و غمناکی بصورتش میداد، شبیه سری بود که با موم درست کرده باشند و با حالتی که در ﺍتومبیل ﺍز ﺍو دیده بودم متناقص بنظر می‌آمد. سر خود رﺍ که پائین میگرفت لبخند گذرنده‌ای روی لبهایش نقش می‌بست بعد مثل ﺍینکه ناگهان ملتفت شد با نگاهی سخت و تمسخرآمیز که در ﺍو سرﺍغ ندﺍشتم گفت: «– شما مسافر و خسته هسین، من همش ﺍز خودم صحبت کردم!

«– هر کی هر چه میگه ﺍز خودشه. تنها حقیقتی که برﺍی هر کسی وجود دﺍره خود همون شخصه، همه‌مون بی‌ارﺍده ﺍز خودمون صحبت میکنیم حتا در موضوعهای خارجی ﺍحساسات و مشاهدﺍت خودمونو بزبون کسون دیگه میگیم. مشکلترین کارها ﺍینه که کسی بتونه حقیقتن همونطوریکه هس بگه.

از جوﺍب خودم پشیمان شدم. چون خیلی بیمعنی، بیجا و بی‌تناسب بود. معلوم نبود چه چیز رﺍ میخوﺍستم ثابت‬ بکنم.