این برگ همسنجی شدهاست.
تاریکخانه
مردی که شبانه سر رﺍه خونسار سوﺍر ﺍتومبیل ما شد خودش رﺍ با دقت در پالتو بارﺍنی سورمهای پیچیده و کلاه لبه بلند خود رﺍ تا روی پیشانی پائین کشیده بود. مثل ﺍینکه میخوﺍست ﺍز جریان دنیای خارجی و تماس با اشخاص محفوظ و جدﺍ بماند. بستهای زیر بغل دﺍشت که در ﺍتومبیل دستش رﺍ حایل ﺁن گرفته بود. نیمساعتی که در ﺍتومبیل با هم بودیم. او بهیچوجه در صحبت شوفر و سایر مسافرین شرکت نکرد. ازینرو تأثیر سخت و دشوﺍری ﺍز خود گذﺍشته بود. هر دفعه که چرﺍغ ﺍتومبیل و یا روشنائی خارج و دﺍخل ﺍتومبیل ما رﺍ روشن میکرد، من دزدکی نگاهی بصورتش میانداختم: صورت سفید رنگ پریده، بینی کوچک قلمی دﺍشت و پلکهای چشمش بحالت خسته پائین ﺁمده بود. شیار گودی دو طرف لب ﺍو دیده میشد که قوت ﺍرﺍده و تصمیم او را میرسانید، مثل ﺍینکه سر ﺍو ﺍز