برگه:Sage-velgard.pdf/۱۱۵

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۱۱۹
تجلی

خودش را دختربچه و بازیگر رومان ﺍفسون‌آمیز و باورنکردنی تصور میکرد.

‬صدﺍی ویلون گاهی میبرید و دوباره شروع میشد. ‬زمانی یک برگردﺍن رﺍ مدت درﺍزی تکرﺍر میکردند، ‬بطوریکه هاسمیک ﺍز شنیدن ﺁن بیشتر عصبانی میشد و ﺍز جا در میرفت. ‬چه کار ﺍحمقانه‌ای که یک نت رﺍ صد مرتبه تکرﺍر بکنند! ‬ولی همینکه پیش خودش گمان میکرد شاید سورن باشد ﺍضطرﺍب ﺍو فروکش میکرد. – آیا سورن ویلون رﺍ زیر چانه‌اش گرفته بود و با ﺁن انگشتان بلند عصبانی ﺁرشه رﺍ روی سیم میغلتانید؟ ﺁیا چشمهایش هم برق میزد؟ ﺁیا چه‌جور ویلون رﺍ گرفته؟ بجلو خم شده یا مثل مجسمه صاف ﺍیستاده؟ ﺍما ﺍو باید ﺁهنگهای غم‌انگیز و عاشقانه بزند نه ﺍینکه یک برگردﺍن را صد مرتبه تکرﺍر بکند! ﺁیا ممکن ﺍست همین ﺍنگشتان بلند عصبانی بتن ﺍو مالیده بشود؟ لبهای درشت شهوتی او روی لبهایش سائیده بشود و باﻻخره ﺍین وجودی که بنظر هاسمیک یکپارچه مغناطیس میﺁمد، اندام او را در آغوش بگیرد و هزﺍرﺍن کلمات عشق‌انگیز بیخ گوش ﺍو زمزمه بکند؟ هاسمیک لب خود رﺍ گزید و سرش رﺍ با بی‌تابی تکان داد.

هفت و ده دقیقه! – چطور هنوز درس ﺍو تمام نشده؟ چرﺍ وﺍسیلیچ پی کار و بار زندگی خودش بکافه نمیرود؟ شاید ساعت ندارد، اما غیرممکن ﺍست. – ولی برﺍی ﺍین مرد ﻻﺍبالی چه ﺍ‌همیتی دﺍشت که بکافه برود یا نرود؟ شاید ﺍصلا ﺍستعفا دﺍده