برگه:Sage-velgard.pdf/۱۰۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

تجلی

هوا کم‌کم تاریک میشد، هاسمیک لبهٔ کلاه رﺍ تا روی ﺍبروهایش پائین کشیده، یخهٔ پالتوی ماشی رﺍ بخودش‬ چسبانیده بود و با قدمهای کوتاه ولی چابک بسوی منزل میرفت. اما بقدری فکرش مشغول بود که متوجه اطرﺍف خود نمیشد، و حتی سوز سردی رﺍ که میوزید حس نمیکرد. جلو چرﺍغ ﺍبروهای باریک، چشمهای‬ درشت خیره و لب‌های نازک ﺍو در میان صورت رنگ‌پریده‌اش یک حالت دور و متفکر دﺍشت.

هاسمیک علاوه بر ﺍینکه خاطرخوﺍه سورن بود، حس وظیفه‌شناسی و پایدﺍری در قولی که دﺍده بود بیشتر ﺍو را شکنجه میکرد. – این خبر شومی که امروز ﺍز شوهرش شنید که شب سه‌شنبه رﺍ در خانهٔ برﺍدر شوهرش دعوت‬ دﺍرد، همهٔ نقشه‌هایش رﺍ بهم زد! زیرﺍ هاسمیک ناگریز بود ﺍز «رانده‌ووئی» که به سورن دﺍده بود چشم بپوشد. گرچه بهیچوجه مایل نبود که