این برگ همسنجی شدهاست.
۱۱۸
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت | ||||||
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت | ||||||
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت | ||||||
این هرسه مرا نقد و ترا نسیه بهشت |
۱۱۹
مهتاب بنور دامن شب بشکافت | ||||||
می نوش، دمی بهتر ازین نتوان یافت | ||||||
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی | ||||||
اندر سر خاک یک بیک خواهد تافت |
۱۲۰
می بر کف من نه که دلم در تابست | ||||||
وین عمر گریز پای چون سیمابست | ||||||
دریاب که آتش جوانی آبست | ||||||
هش دار که بیداری دولت خوابست |