برگه:RobaiyatKhayyamRamazani.pdf/۳۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۴۰

  این کوزه چو من عاشق زاری بودست  
  در بند سر و زلف نگاری بودست  
  این دسته که بر گردن او می‌بینی  
  دستی است که بر گردن یاری بودست  

۴۱

  این کهنه رباط را که عالم نام است  
  و ارامگه ابلق صبح و شام است  
  بزمیست که واماندهٔ صد جمشید است  
  قصریست که تکیه‌گاه صد بهرام است  

۴۲

  ای وای بر آن دل که در او سوزی نیست  
  سودا زدهٔ مهر دل افروزی نیست  
  روزی که تو بی عشق بسر خواهی برد  
  ضایع‌تر از آن روز ترا روزی نیست