این برگ همسنجی شدهاست.
۳۹۱
| نتوان دل شاد را بغم فرسودن | ||||||
| وقت خوش خود بسنگ محنت سودن | ||||||
| در دهر که داند که چه خواهد بودن | ||||||
| می باید و معشوق و بکام آسودن | ||||||
۳۹۲
| آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو | ||||||
| بر درگه او شهان نهادندی رو | ||||||
| دیدیم که بر کنگرهاش فاختهٔ | ||||||
| بنشسته همی گفت که کو کو کو کو | ||||||
۳۹۳
| از آمدن و رفتن ما سودی کو | ||||||
| وز تار امید عمر ما پودی کو | ||||||
| چندین سر و پای نازنینان جهان | ||||||
| میسوزد و خاک میشود دودی کو | ||||||