این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۳۵۵
کو محرم راز تا بگویم یکدم | ||||||
کز اوّل کار خود چه بودست آدم | ||||||
محنت زدهٔ سرشتهٔ از گِلِ غم | ||||||
یکچند جهان بگشت و برداشت قدم |
۳۵۶
گر من ز می مغانه مستم هستم | ||||||
ور عاشق و رند و می پرستم هستم | ||||||
هر طایفهای بمن گمانی دارند | ||||||
من زان خودم چنانچه هستم هستم |
۳۵۷
گفتم که دگر بادهٔ گلگون نخورم | ||||||
می خون رزانست دگر خون نخورم | ||||||
پیر خردم گفت بجدّ میگوئی | ||||||
گفتم که مزاح میکنم چون نخورم |